دیوار کاربران


liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند

گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست

پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام

صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه

تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد

قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند

hamed223
hamed223
۱۳۹۳/۰۲/۲۹

دوستی فصل قشنگیست پر از لاله سرخ
دوستی تلفیق شعور من و توست
دوستی رنگ قشنگیست به رنگ خدا
دوستی حس عجیبیست میان من و تو

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۳/۰۲/۲۸

جوانهای خوشتیپ این دوره و زمونه!!!!

بلاگ جدیدم هست خوشحال میشم ببینی و نظرتو بگی

ممنون دوست خوبم

hamed223
hamed223
۱۳۹۳/۰۲/۲۶

آدم های بزرگ قامتشان بلند تر نیست
خانه شان بزرگ تر نیست
ثروتشان بیشتر نیست
آنها قلبی وسیع و نگاهی مرتفع دارند !

hasti45
hasti45
۱۳۹۳/۰۲/۲۱

تا کجاي قصه بايد ز دلتنگي نوشت ؟

تا به کي بازيچه بودن توي دست سرنوشت ؟

تا به کي با ضربه هاي درد بايد رام شد ؟

يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد ؟

بهر ديدار محبت تا به کي اين انتظار ؟

خسته از زندگي با غصه هاي بي شمار ...

تا به کي...؟؟؟

47atena
47atena
۱۳۹۳/۰۲/۲۰

(سلامتی همه مردهای با معرفت )

بلاگ جدیدم به مناسبت روز مرد که پیش رو داریم

خوشحال میشم مثل همیشه عطر حضورت فضا رو

پر کنه ممنون( لطفا نظر یادتون نره )

zahra114
zahra114
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

سلام خوشحال میشم سری به بلاگ جدیدم بزنید ونظر بدید

www.hamkhone.ir/member/14547/blog/view/112117

lizzydoe
lizzydoe
۱۳۹۳/۰۲/۱۰

ali5n :
شعري از حميد مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز، سالهاست

که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم

چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….

و من رفتم و هنوز سالهاست

که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

( Lizzy_god@yahoo/./com )
هستم Lizzy من تو را دیدم مشخصات خود را و من دوست دارم به دوستی با شما تماس با من با آدرس ایمیل من به طوری که من به شما بیشتر در مورد من بگویید
تشکر
( Lizzy_god@yahoo/./com )
شما Lizzy.

lizzydoe
lizzydoe
۱۳۹۳/۰۲/۱۰

ali5n :
شعري از حميد مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز، سالهاست

که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم

چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….

و من رفتم و هنوز سالهاست

که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

hi

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۱/۱۷

شعري از حميد مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز، سالهاست

که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم

چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….

و من رفتم و هنوز سالهاست

که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت