دیوار کاربران
liko2536
۱۳۹۳/۰۲/۳۰
بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند |
|
hamed223
۱۳۹۳/۰۲/۲۹
دوستی فصل قشنگیست پر از لاله سرخ |
|
reyhaneh
۱۳۹۳/۰۲/۲۸
جوانهای خوشتیپ این دوره و زمونه!!!! |
|
hamed223
۱۳۹۳/۰۲/۲۶
آدم های بزرگ قامتشان بلند تر نیست |
|
hasti45
۱۳۹۳/۰۲/۲۱
تا کجاي قصه بايد ز دلتنگي نوشت ؟ |
|
47atena
۱۳۹۳/۰۲/۲۰
(سلامتی همه مردهای با معرفت ) |
|
zahra114
۱۳۹۳/۰۲/۱۴
سلام خوشحال میشم سری به بلاگ جدیدم بزنید ونظر بدید |
|
lizzydoe
۱۳۹۳/۰۲/۱۰
ali5n :
شعري از حميد مصدق
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت “جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق” من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ( Lizzy_god@yahoo/./com ) هستم Lizzy من تو را دیدم مشخصات خود را و من دوست دارم به دوستی با شما تماس با من با آدرس ایمیل من به طوری که من به شما بیشتر در مورد من بگویید تشکر ( Lizzy_god@yahoo/./com ) شما Lizzy. |
|
lizzydoe
۱۳۹۳/۰۲/۱۰
ali5n :
شعري از حميد مصدق
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت “جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق” من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت hi |
|
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۱/۱۷
شعري از حميد مصدق |