بلاگ كاربران


یه صبح زمستونی که خیلی سردم بود وحسابی شال و کلاه کرده بودم رسیدم مدرسمون توی راه روی مدرسه یه شوفاژ بود رفتم با خوش حالی تمام روش نشستم که گرمم شه هم زمان یه دختره پیش دانشگاهی اومد کنارم روی شوفاژ نشست چند دقیقه بعد حسابی گرمم شد بلند شدم شال و کلاهمو دراوردم و رو کردم به دختره گفتم چقد خوب شد که این شوفاژو روشن کردن دختره یه نگاهه عجیبی بهم کردو گفت این شوفاژ که خاموشه..............

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Evil13
ارسال پاسخ

:-D

tandis1
ارسال پاسخ

ajabzzzzzzzzzzz

Vengeful
ارسال پاسخ

Kho Be In Migan Talghin Kardan.. Hessetam 2rost Bude