دیوار کاربران


sharloot
sharloot
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

من تنها از یک چیز هراس دارم
و آن اینست که شایسته ی رنج هایم نباشم !

»فئودور داستایوفسکی

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

سلام

ممنون میشم به بلاگم سر بزنید ...

http://www.hamkhone.ir/member/25700/blog/view/158028/

شـــوالیـه
شـــوالیـه
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

http://www.hamkhone.ir/member/360/blog/view/157962/

しѺ√乇 (◡‿◡✿) محـــــــــــــرم آمــــــــــــد... (◕‿◕) しѺ√乇

پیش کشی ناقابل از طرف من به عاشورا و تاسوعا

خوشحال میشم بیاید

...................................

5+

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۱۰

خداحافظ تمام سهمم از دنياخداحافظ طلوع مانده از فردا

کويرم خالي از باران و شبنم خداحافظ تو اي آبي ترين دريا

هميشه قسمتم صبر و جداييست خداحافظ تو اي مانند من تنها

بريدم از همه تا با تو باشم خداحافظ تو اي در حسرت ما

هميشه اولين حرفم تو بودي خداحافظ طنين آخرين آوا

همين جا بود فصل آشنايي خداحافظ خداحافظ همينجا

تو را دست خدايم مي سپارم خداحافظ تمام سهمم از دنيا

شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولي هرگز

نخواهي رفت از يادم

خداحافظ ، و اين يعني در اندوه تو مي ميرم در اين تنهايي مطلق ،

که مي بندد به زنجيرم

و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آردو برف نا اميدي بر سرم

يکريز مي بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگي هايم ؟چگونه مي روي با اينکه

مي داني چه تنهايم ؟

خداحافظ ، تو اي همپاي شب هاي غزل خواني خداحافظ ، به پايان

آمد اين ديدار پنهاني

خداحافظ ، بدون تو گمان کردي که مي مانم

خداحافظ ، بدون من يقين دارم که مي ماني

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۰۹

کاش می دیدم چیست



آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست



آه وقتی که تو لبخند نگاهت را



می تابانی



بال مژگان بلندت را



می خوابانی



آه وقتی که تو چشمانت



آن جام لبالب از جاندارو را



سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی



موج موسیقی عشق



از دلم میگذرد



روح گلرنگ شراب



در تنم می گردد



دست ویرانگر شوق



پرپرم می کند ای غنچه ی رنگین



پرپر



من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد



برگ خشکیده ی ایمان را



در پنجه ی باد



رقص شیطانی خواهش را



در آتش سبز



نور پنهانی بخشش را



در چشمه ی مهر



اهتزاز ابدیت را می بینم



بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست



اهتزاز ابدیت را



یارای تماشایم نیست



کاش می گفتی :



چیست



آنچه از چشم تو عمق وجودم جاریست .

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۸/۰۹

تو کیستی که من این گونه بی تو بیتابم



شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم



تو چیستی که من از موج هر تبسم تو



به سان قایق سرگشته روی گردابم



تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید



تو را کدام خدا



تو از کدام جهان



تو در کدام کرانه تو از کدام صدف



تو در کدام چمن همره کدام نسیم



تو از کدام سبو ...



من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه



چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه



مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه



کدام نشاه دویده است از تو در تن من



که ذره های وجودم تو را که می بینند



به رقص می آیند



سرود می خوانند



چه آرزوی محالی است زیستن با تو



مرا همین بگذارند یک سخن با تو :



به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر



به من بگو که برو در دهان شیر بمیر



بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف



ستاره ها را از آسمان بیار به زیر



تو را به هرچه تو گویی به دوستی سوگند



هر آنچه خواهی از من بخواه صبر مخواه



که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است



تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه



تو دوردست امیدی و پای من خسته است



همه وجود تو مهر است و جان من محروم



چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است .