دیوار کاربران


amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

از این سردرگمی خسته م ، از این روزاي تکراري

از این حالی که معلومه یکی غیر از منو داري

حالا می فهمم این روزا چرا دستاي تو سرده

چرا قلب پر از عشقت مسیر راهو گم کرده

به این دستاي آلوده یه احساس بدي دارم

چشات عین نیازم بود ، از این احساس بیزارم

حواست پیش چشماشه واسه اینه پر از شوري

چقدر نزدیک دستاشی ، تو از دنیام چقدر دوري

بی خداحافظی رفتی ، فاصله گرفتی از من

دیگه هیچ غمی ندارم وقتی دستام از تو دورن

کاري به کارت ندارم ، دیگه با تو بی حسابم

انگاري تورو ندیدم حتی یکبار توي خوابم

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

نمی دونم چرا دستام به دستاي تو عادت کرد ؟!

چرا برق نگاه تو به قلب من اصابت کرد ؟!

نمی دونم چرا هرجا که میرم یاد تو هستم ؟!

چرا چشمات به چشماي پر از اشکم خیانت کرد ؟!

حالا اشکام به یادتو میان رو گونه هاي من

کسی اینجا کنارم نیست ، چه سرده شونه هاي من

ببین تنها ، بدون تو چقدر دلگیر و آشفته م

با این حال و هواي بد جدایی رو پذیرفتم

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

می روم بی خبر این بار خیالت راحت…

تو بمان با دگران یار خیالت راحت…

بعد از این همنفس هر شب من خواهد شد…

فقط این پاکت سیگار خیالت راحت…

چند روزی است که تلخینگی تنهایی…

می شود بر سرم آوار خیالت راحت…

سهم تو پنجره هایی که تو را می خوانند…

سهم من این همه دیوار خیالت راحت…

بعد از این یاد تو و بغض من و خاطره ها…

نه امیدی و نه دیدار،خیالت راحت!

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

کودکی کنجکاو میپرسید:

ایها الناس عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است

رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ

دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا:گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست

قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست

چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم!

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم, زجرش دهم ، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارشدهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه درخانه ای ، چابک تر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم

یارت شوم یارت شوم ، هر چند آزارم کنی

نازت کشم نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود

با قهر و مهرت خوشدلم ، کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

مارا چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی

کامم دهی کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی

گفتی شفا بخشم تورا ، وز عشق بیمارت کنم

یعنی به خود دشمن شوم؟ با خویشتن یارت کنم

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی

در اشک ها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر بازگردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا

ای سنگدل ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

Alireza92
Alireza92
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﯿد
در بهترین حالت ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩﺍﯾﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﯿﺪ
ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﺴﻞ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩﺍید . . .

" بریگم یانگ "

+5

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

گفتم به می عشقت کردی تو گرفتارم

گفتی تو شدی شیدا اما ز تو بیزارم

گفتم که سپردم دل بر زلف تو میدانی؟

گفتی که خمش بنشین هرگز نشوی یارم

گفتم ز دو عالم من داغ تو به دل دارم

گفتی برو از پیشم دیگر مکن آزارم

گفتم چه به سر داری بردار از آن پرده

گفتی نشوی محرم پنهان کنم اسرارم

گفتم به که گویم من غم های درونم را

گفتی که برو با تو هرگز نبود کارم

گفتم ز کوی تو امید کرم دارم

گفتی که نبینی آن بر جان تو رحم آرم

گفتم که نگاهم کن شاید که شوم آرام

گفتی برو ای عاشق نفرت ز تو من دارم

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

امشب دوباره اومدی تا رویاهام رنگی بشه

شاید همین خواب عمیق پایان دلتنگی بشه

امشب دوباره اومدی تا خوابمو رنگی کنی

تا چشمای مغرورمو درگیر بی صبری کنی

دارم نگاهت میکنم داره ازم دل می بری

چش برنمیدارم ازت تو از همه زیباتری

حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم

دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور می کنم

با رویاهات سر میکنم

برای دلبستن به تو دلکنده بودم از همه

چشمامو روی هم میذارم هرچی ببینمت کمه

امشب دوباره اومدی تا حالمو بهتر کنی

تا خوابمو لبریز یاس تا بغضمو پرپر کنی

حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم

دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور می کنم
با رویاهات سر میکنم

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

رو قاب خالی عکست
فقط اسم من و هک کن
اگه دور شدم از دستات
به زنده بودنم شک کن
که من وابسته تر میشم
تو هر ثانیه و هر روز
برام فردای تو دیره
تو رو میخوام همین امروز
همین امروز

********

می بینم دیگه بین من و تو
پل پیوندی نمونده
چون که آتیش غرورت
همه پلها رو سوزونده
نمیگم تقصیر من نیست
نمیگم من بی گناهم
فقط ای کاش میتونستی
بگذری از اشتباهم

********

قلبتو گذاشتی بین دو تا دستم
مثل یه دیوونه اون و شکستم
نفرین به این دستا
اگه تو غرورت من و نمیبخشه
بیا من و بشکن دلت خنک شه
هنوز تو رو میخوام

********

زنده زنده مرگ و تجربه کردم
دیگه شده کارم و حالا دیگه هر دم میاد جلو چشمام
واسه گریه کردن خیلی دیره
راستی راستی انگار دیگه داره میره
من موندم و غمهام

********

می بینم بین من و تو پل پیوندی نمونده
چون که طوفان غرورت
همه پلها رو شکونده

********

تو رو میخوام همین امروز
تو رو میخوام همین امروز
همین امروز ، همین امروز

amir6565
amir6565
۱۳۹۳/۰۶/۱۹

بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

آن به هر لحظه‌ی تب‌دار تو پیوند منم

آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم

با توام ای شعر ...

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمـــان چنبـــره زد کار به دستم بدهد

من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تــو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست