دیوار کاربران


mmiillaadd
mmiillaadd
۱۳۹۳/۰۳/۰۹

یه روز یه مرده داشته برا بچه 10سالش توضیح میداده که زمانه ما اب نبود گاز نبود برق نبود تلفن نبود ماکروفر نبود یهو بچه در میاد میگه :.............داری حال میکنی با ما زندگی میکنیا!!!

mmiillaadd
mmiillaadd
۱۳۹۳/۰۳/۰۹

گاهی یک نفر
با نفس هایش
با نگاهش
با کلامش
با وجودش
با بودنش....
بهشتی میسازداز این دنیا برایت
که دیگر بدون او
بهشت واقعی را هم نمیخواهی

asal100
asal100
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

آقـ ــــ ــــ ــایون محترم کدومو می پسندند؟


http://www.hamkhone.ir/member/9469/blog/view/119056

خـــ ـــــ ــــ ـــــوشحال میشم سربزنین

asal100
asal100
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

آقـ ــــ ــــ ــایون محترم کدومو می پسندند؟


http://www.hamkhone.ir/member/9469/blog/view/119056

خـــ ـــــ ــــ ـــــوشحال میشم سربزنین

_SahaR_
_SahaR_
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

قهوه ای ونداگ چیست؟
.
.
.
.
چیز خاصی نیست رنگ روزگار منه


anisa19
anisa19
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

با پیکان پسرعموم رفتم بیرون،

تو اتوبان دیدم یه "بی ام و " که یه دختر، پسر توش بودن ازم جلو زد و دختره تو ماشین واسم شکلک درآورد....

گفتم باید حالشو بگیرم.
رفتم کنارش، گفتم: عشق جدیدت مبارک باشه عزیزم...! دیگه بهم زنگ نزن!

5 ثانیه نکشید که دختر از ماشین شوت شد بیرون...

و من با سرعت بینهایت، صحنه را ترک کردم!

تا دخترا باشن، دچار خود شاخ پنداری نشن )))

mmiillaadd
mmiillaadd
۱۳۹۳/۰۳/۰۴

بابام عصبانی بود وگواهی نامش روهم گم کرده خواهر 4 سالم سر به سرش میزاشت اومدم بگم بابا عصبانی سر به سرش نذار گفتم دهن بابا سرویسه ولش کن

من - _-

بابام0_o

مامانم(:

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۳

سلام این شعر برای آقا پسرا
پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل میکرد با چشمی پر آب

گفت: بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست

گوی چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر

سن من از ۲۶ افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد

غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته

پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت

پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن

گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید

آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله

بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود

بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا

بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم

بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم

پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی

لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۳

شعر طنزی گفته ام خیلی قشنگ نقد کن اما بدون فحـش و جنـگ

دختری با مادرش در رختخــــــواب درد و دل میکرد با چشمی پر آب

گفت مادر! حالم اصلا خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم روی دستت باد کــردم مادرم‼

سن من از 26 افزون شده قلب من آتش گرفته خون شده

هیچکس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختر را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت:

دختـرم بخت تو هم وا میشود غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن این همه شوهـر یکی را تور کن

گفت دختر:‌ مادر محبوب من‼ ای رفیق مهـربان و خوب من

گفتـه ام با دوستـانم بارهـا من بدم می آید از این کار ها

در خیابان یا میان کــوچه ها سر به زیرم با وقارم هر کجا

کی نگاهی میکنم بر یک پسر مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سعید و یاسر و داود خطـر

با سه تاشون رفته بودیم سینما بگـذریم از باقی این ماجـرا

یک سری هم صحبت یاسر شدم او خرم کرد آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج قلی اصغر شله یه زمانی عاشق من شد بله

بعد هوتن یار من فرهــاد بود البته وسواسی و حساس بود‼

بعداز این وسواسی پر ادعا شد رفیقم خان داداش المیرا

یعد اون من عاشق مانی شدم بعد مانی عاشق هانی شدم

بعد هانی عاشق نادر شـــدم بعد نادر عاشق ناصــر شدم

مادرش آمــــد میان حــرف او گفت: ساکت شو دیگه بی چشم و رو!

گرچه من هم در زمان دختری روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آنکه تو را باشــد پدر دل نمی دادم به هر کس این قدر

خاک عالم برسرت خیلی بدی واقعا که پوز مادر را زدی (-̮̮̃-̃)

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۰۳/۰۳