توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
حرف تازه
- بی خیال هر چه علاقه ! دیگر حتی شعر و ترانه و موسیقی هم آرامم نمی کند دیگر بازیهای کودکانه ام را دوست ندارم دیگر به هیچ دیگری نمی اندیشم ! چقدر لابه لای این روزهای پوچ خودم را له کنم و تنهایی ام تنها نشانه ی بودنم باشد برای هر روزهای همیشه چقدر میان چشمانت دست و پا بزنم و تو خودم را که نه ! تنها غرق شدنم را ببینی دیگر دلم هم نمی گیرد! برای هر چه که شاید دلگیر باشد حتی از سکوت این کاغذ هم بیزارم …
من میروم
- دارد هجوم این همه آوار خاطره روی خیال سرد غزل ضجه می زند دارد غروب سرخ شما سبز می شود خورشید هم کنار همین بیت می دمد من آخرین ترانه ی این بغض کهنه را روی سکوت این شب ممتد کشیده ام من بارها میان همین روزهای تلخ از لحن حرف های شما زخم دیده ام اینجا میان بُهت غم انگیز این اتاق اشکی برای مرگ تو در ذهن خانه نیست دیگر فضای بسته ی این شعر لعنتی حتی اگر به خاطر تو ! عاشقانه نیست …
شعرهایم
- شعرهایم را میخوانی… و میگویی روان پریش شده ام ! پیچیده است … قبول … اما من فقط چشمهای تو را مینویسم … تو ساده تر نگاه کن …
عشق آسمانی
- يالطيف من تو را با دل شكسته حين فرار از آدمك هاي سياه دل از خدا هديه گرفتم. شروع هق هق هاي فراق وجود گرمت را درخور ياد تو دانستم. در خانه اي مملو از آينه اما بدون نگاه عكس تو را گذاشتم. تا چشمانم با نقش چهره ي تو رخ زيباي ماه را از ياد ببرد گل هاي سرخ و زيباي دنيا را مي شكنم تا با وجود تو خاري نباشد. از شوق تبسم نگار تو دنياي ناميدم را اميد مي دهم. خلق خدايي اما خالق جسم دوباره ي من هستي. آتشي د…
هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست!
- زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن …
بچه ها حتما بخونید تا معنی عشق رو بیشتر بدونیم
- مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. مرد جوان: منو محکم بگیر. زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و رو…
عاشق فقیر
- یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.…