بلاگ كاربران


  • قاطر و اسیاب

  • شخصی وارد یه اسیاب گندم شد دید به جای اینکه یه انسان گندم ها را اسیاب کند چوب اسیاب به گردن یه قاطر بسته شده.قاطر می چرخدو اسیاب کار میکرد اما یه زنگوله به گردن قاطر اویزان بود.از صاحب اسیاب پرسید{برای چه به گردن قاطر زنگوله بسته ای} اسیابان گفت{برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شم اسیاب کار نمی کند} ان شخص دوباره پرسید{ خوب اگر قاطر وایسادو سرش را تکان داد از کجا می فهمی} اسیابان گفت …
  • لطیفه

  • غضنفر به رفیقش میگه  می خوام دختر شاه رو بگیرم  رفیقش میگه چرت نگو مگه کشکیه    غضنفر میگه   بابا من که راضیم  ننه هم که راضیه   فقط مونده شاه و دخترش
  • خداوند

  • خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک   ولی جالب اینجاس که........... تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمی کنی     ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام
  • اروند

  • به نام خدا      سوار بر قایقی کوچک پارو بدست نفس زنان در حالی که نور مهتاب دل را به هیجان در میاورد ونفس تازه نسیم دل انگیز اروند روح مرده را زنده میکند اروند را با ارامش پارو میزنم با اهنگ دل انگیز مرغان ماهیگیر به پیش میروم دلم صد جا میرود خدایا ایا میشود از یاد برد انهمه جانفشانی هارا پارو رود همراه منند نه نمی شود و نباید از یاد برد باید به یاد شهدا بود هم چنان نسیم چش…
  • شعری از قیصرامین پور

  • دیشب دوباره گویا خودم را خواب دیدم       در اسمان پر می کشیدم     ولابه لایه ابرها پرواز میکردم    وصبح چون از جا پریدم      در رختخوابم    یک مشت پر دیدم    یک مشت پر گرم و پراکنده    پایین بالش   در رختخواب من نفس میزد     انگاه با خ…
  • دل نوشته

  • لحظه ای پنجره دل بسویش باز کنم  دیده بر ناز رخش بگشایم  با تمنای دعا گشایش زندگی اغاز کنم ای دلبر جانان  زدیده پنهانی  کاری نما رخی بنما این دل پر خون است ای قطب عالم امکان نوای دل انگیزت را بر جهانیان بنما نیاز من مسکین پر درد را لحظه ای با رایحه دلنشینت ارامش بخش  و پنجره باز بسته می شود  باز بسته میشود باز بسته میشود…
  • حکایت خوبان

  • حضرت رسول اکرم ص درهیچ مجلسی نمینشست و بر نمی خاست  مگر با یاد خدا         برگرفته از سایت نور اسمان
  • روایت

  • امام صادق ع میفرماید صله رحم نماییدوبه برادران دینی خود نیکی کنید هرچند سلام کردنی ودادن پاسخ سلام باشد برگرفته از سایت نور اسمان