بلاگ كاربران


امشب از دنیای تو یک مرد تنها میرود

ترک شهرت می کند آنسوی دنیا میرود

چون غریبی مانده تنها و بی کس و بی اقربا

زندگی را می کند حاشا ی حاشا میرود

او حیاتش پر ز محنت بود و دردش بی دوا

کرده گل های خزانی را تماشا میرود

او که عمری با خودش تنهای تنها مانده بود

در رخ آیینه هم نابود و پیدا میرود

میرود تا دورها فارق زهر نام و نشان

گر چه عاشق بوده است از عشق رسوا میرود

میشود گم در میان هجمه های زندگی

همچو قویی تا بمیرد سوی دریا میرود

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Fardin1995
ارسال پاسخ

عالی

نه درد دستت...............20