بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    زندانی

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۴/۳۱
  • نمايش ها : 318

 

محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا الحقم ،‌ کجاست دار ، خسته ام

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام

به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ،‌ از این قمار خسته ام

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام

همیشه یاور است یار ،‌ ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


ostooreh
ارسال پاسخ

sabaa :
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام...

ممنونم از نظر و نکته سنجیت

صبا
ارسال پاسخ

از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام...

smigel
ارسال پاسخ

مرسی عالی بود