دیوار کاربران


47atena
47atena
۱۳۹۲/۱۱/۲۳

آوای باد انگار آوای خشک سالیست

دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود

زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست ...

ممنون میشم برای بلاگ ولنتاین نظر بدی

REYHANAK
REYHANAK
۱۳۹۲/۱۱/۲۲

.......

شاید تو…

سکوت میان کلامم باشی!

دیده نمیشوی

اما من تو را احساس می کنم!

شاید تو ….

هیاهوی قلبم باشی!

شنیده نمیشوی

اما من تو را نفس می کشم!

.......

47atena
47atena
۱۳۹۲/۱۱/۲۲

عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یك تمنا , یك نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ماتهب از یك نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم كن
از برایش قلب خود تقدیم كن

47atena
47atena
۱۳۹۲/۱۱/۲۱

گفتمش: دل مي‏خري؟! پرسيد چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد

و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي

خاک افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود

saraiiiiiii
saraiiiiiii
۱۳۹۲/۱۱/۲۱

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه
می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها من بالاترین نمره رو گرفتم
می گه : ببین دیگه بقیه چقدر خنگن

0Reza
0Reza
۱۳۹۲/۱۱/۲۰

اینـقدر کِـ ـﮧ بَرای “خَـ ــر” کردن مَن سَـعــ ـے کَـ ــردے...

بَــراے خٌـودتـــــ وَقـتــــ مِیگـذاشتِــے حَتمـ ـآ “ آدمـــ ـــ ” مِیشُدے

ȺʍįƦ Ʀɇɀɚ_______+5

Aryan
Aryan
۱۳۹۲/۱۱/۲۰


PAYAM12
PAYAM12
۱۳۹۲/۱۱/۲۰

پیرمرد از صدای خر و پف هر شب زن شکایت داشت

اما پیرزن هرگز نمی پذیرفت

شبی پیرمرد آن صدا را ضبط کرد، که صبح حرفش را ثابت کند...

اما صبح پیرزن هرگز بیدار نشد!!!

و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرمرد شد......

PAYAM12
PAYAM12
۱۳۹۲/۱۱/۲۰

رضا شاه به زور میخواست چادر رو از سر زن ها برداره

هیشکی زیر بار نمیرفت

حالا میخوان به زور چادر سر زن ها بکنن بازم کسی زیر بار نمیره !

یعنی لجباز تر از زنها تو کهکشان پیدا نمیشه ها!

PAYAM12
PAYAM12
۱۳۹۲/۱۱/۲۰

پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت :

پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود رو تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن...

پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را کامل کرد و به پدرش داد.

پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟

پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه.