بلاگ كاربران


مادربزرگـــــم همیشه میگفت :

قلبت که بی نظم زد ،
بدون که عاشقی …

اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،
بدون که دلتنگی …

شبت که بی خواب گذشت ،
بدون که نگرانی …

روزت که بی شوق آغاز شد ،
بدون که ناامیدی …

سینت که بی جا آه کشید ،
بدون که پُرحسرتی …

دلت که بی دلیل گرفت ،
بدون که تنهائــــــی …

 

امروز تو نیستی مادربزرگ ،
امّا …
اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم !
ایکاش قبل ِ رفتنت ، چارهٔ این وقتایی که
برام پیش بینی کردی رو هم میگفتــــــی … !

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


unerground2
ارسال پاسخ

لایک

sharareh72
ارسال پاسخ

mamnon

Fereshteh
ارسال پاسخ
marya1370
ارسال پاسخ