بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    عشق بدون سخن...

  • تعداد نظرات : 5
  • ارسال شده در : ۱۳۹۹/۱۱/۲۹
  • نمايش ها : 427

راستش را بخواهی

فکر رفتنت را می کردم چون این روزها انتظار مرام از آدمها انتظار زیادی است اما راست ترش را

بخواهی اعتمادم به تو بزرگتر بود. پس رفتنت اعتمادم را نشانه گرفت. من شنیده بودم همه چیز

قدرت تکراری شدن دارند حتی احساس بین آدم ها. اما فقط شنیده بودم و شنیده ها را باید چشید

تا فهمید. ولی ادعای تو برای دوست داشتن بزرگتر از شنیده ها بود. شاید ماندن همیشه دلیل عاشق

بودن نباشد ولی باز هم ادعای تو بزرگتر بود. و شاید هزاران جمله ی این چنین بگویی ولی باز هم

حرف من همان است که فاصله ی بین زبان و دلت خیلی زیاد بود. تو دوست داشتن بلد نبودی ولی

 

ای کاش رفتن را بلد بودی؛ خداحافظی که خداحافظ نمی خواهد. من از سلام آن روزهایت هم می

فهمیدم قصد رفتن داری. از خنده هایت هم میفهمیدم باید قصد گریه داشته باشم! دلیل هم

نمیخواهد؛ عذاب وجدان تو بعد از این معلوم خواهد کرد که دلیل رفتنت از تلخی من بود یا

 

شیرینی ام. هرچند این بی انصافی است که هردوی آنها دل را می زند. ولی دروغ چرا می خواهم

دل زده ی تو روزی دوباره به من سربزند، آن هم سرزده! اما حالا دیگر تو نیستی؛ عاشقانه ها را

پایانی باشد یا نباشد، فرهاد به شیرین برسد یا نرسد، مهم بیستون کندن فرهاد بود. مهم این است

که تو دیگر نیستی. حالا خواجه حافظ هرچه میخواهد از عشق بگوید، حال هرچه می خواهد باران

ببارد. تو باران را عاشقانه می کردی، ترانه هارا جاودانه. تو من را من تر کرده بودی، خدا را خداتر.

بی تو برای ماندن چه کسی دعایش کنم یا برای بودن چه کسی شکرش؟! تو نیستی و اینجا دیگر

خدا قدرت نمایی نمی کند، دنیا بزرگ شده برای نشان دادن بزرگی جای خالی ات، "ما" تنها شده، دق

کرده از دست "من"و"تو". و من نمیدانم شیرینی بودن با تو را کدام اسپرسوی تلخ از یادم خواهد

برد! علی قاضی نظام می گوید: حوض بی ماهی با ماهی بی حوض خیلی فرق دارد. رفتن تو شاید

تو را بی ماهی کرده باشد و چه بسا از ماهی ها، اما مرا بی آب کرده. ولی خدا را چه دیدی! می

گویند دردی که نکشدت حتما قوی ترت می کند. شاید برگشتی دیدی زنده ام. ولی قول می دهم آن

زمان ماهی ای باشم که دیگر به آب نیازی ندارد. پس قول می دهم که برگردی رفتن بعدی ات کمتر

اذیتم کند. اما آن زمان نگو دیگر نمی روم. چون کسی که یکبار رفته، راه رفتن را یاد گرفته، برای

حل مشکلات بعدی رفتن را هم در میان گزینه هایش قرار میدهد. برای برگشتنت هیچ وعده ای

نمیدهم، حتی خودم را. آخرین دیدارمان آخرین منی بود که آنگونه دیدی. ولی همیشه تو در من دو

شانه امانت داری، یکی برای موی پریشان و دیگری برای حال پریشانت!! بازهم راستش را بخواهی

توقع برگشتنت را ندارم. و بازهم اگر راست ترش را بخواهی آرزویش را چرا! و فقط یک سوال؛

آرزویم را هم نشانه گرفته ای؟؟؟!

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


moritez
ارسال پاسخ
Amir_omidi
ارسال پاسخ

farnia :
لایک

سپاس


farnia
ارسال پاسخ

لایک

Amir_omidi
ارسال پاسخ

SA00 :
:(
{67}

سپاس بانو

SA00
ارسال پاسخ