توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
دلـــم آرام بگیـــرـ..
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۹/۱۱/۲۳
- نمايش ها : 237
خیره بودم به ترک های دیوار و با خودم مرور می کردم سرنوشت تلخ دیوار را ، که پایی ندارد برای دویدن ، دستی ندارد برای گرفتن و عشقی ندارد برای خواستن ، اما به اندازه ی تمام نداشته هایش شانه های پهن و عریضی دارد برای تکیه دادن ، گریستن و آرام شدن .
دیوار خوب می فهمد فلسفه ی ناگزیرِ ماندن را ، فلسفه ی درخت بودن و به پای ریشه سوختن را ، فلسفه ی تلخ ایثار و صخره ای برای نجاتِ موج بودن را ...
و من بیشتر از هر چیزی ، دلم کسی را می خواست تا از دردها ، ترس ها ، شک ها و یقین هایم با او حرف بزنم ، کسی که برای حرف هایم گوش باشد و برای دردهایم مرهم ، کسی که با او قدم بزنم ، کسی که دوستم داشته باشد ...
من نیاز داشتم با کسی بدوم ، با کسی سفر کنم و ترک های احساسم را التیام بخشم ،
من نمی خواستم شبیه صخره ها و درخت ها ،
من نمی خواستم شبیه دیوار باشم ...
نظرات دیوار ها
خود کرده را تدبیر نیست.