دیوار کاربران
Black
۱۳۹۲/۰۶/۰۶
فیلــمِ مَســخره ای بـه نآمـِ زنـدگــے |
|
TURAN
۱۳۹۲/۰۶/۰۶
یارو تا دیروز توی خونه شون نمیزاشتن چایی بخوره که یه وقت شب سیل نیاد حالا به ما که رسیده میگه : قهوه ، فقط تلخ باشه پیلیززز … |
|
fatemejoon
۱۳۹۲/۰۶/۰۵
¤*¨¨*¤.¸¸…¸.¤ |
|
alireza1487
۱۳۹۲/۰۶/۰۵
اون چیه که چشم داره ولی نمیبینه !؟ |
|
fatemejoon
۱۳۹۲/۰۶/۰۵
آدمها فقط آدم هستند نه بیشتر... |
|
NeDa
۱۳۹۲/۰۶/۰۴
یادت باشه همیشه یکی هست که بخاطر خودت نفس میکشه |
|
Mohamad73
۱۳۹۲/۰۶/۰۴
✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆ |
|
naser110
۱۳۹۲/۰۶/۰۴
محتويات مغز دخترا: |
|
ORMAJD
۱۳۹۲/۰۶/۰۴
باز هم بلند میشوم ایستادن کسی که زمینش زده اند،زیبا تر از کسیست که به زور سرِ پا ایستاده است... |
|
boss
۱۳۹۲/۰۶/۰۴
عتیقهفروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسهای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یك درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقهفروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممكن است در راه تشنهاش شود بهتر است كاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروختهام. كاسه فروشی نیست. |