دیوار کاربران


elyas_212
elyas_212
۱۳۹۲/۰۴/۱۴

درد می کشم ، درد
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که ماندنی نیست ، همین !

kiajon
kiajon
۱۳۹۲/۰۴/۱۴

ای کاش . . .
قانون همه ی دوستی ها این بود :
یا رفاقت تعطیل ..
یا جدایی هرگز ..!
+5

_Soheyla
_Soheyla
۱۳۹۲/۰۴/۱۴

بهتره نداشته باشیش
.
..
.
.
.
.

.
.
تا این که داشته باشی و ندونی با چند نفر شریکی..

elyas_212
elyas_212
۱۳۹۲/۰۴/۱۴

آهنگ زنگ من روی موبایلت با بقیه فرق داشت،
ولی آهنگ زنگت رو موبایلم مثل بقیه بود !!
….
تو به خاطر اینکه بفهمی منم و من به خاطر اینکه فکر کنم تویی …!

mahdiyar2012
mahdiyar2012
۱۳۹۲/۰۴/۱۴

امیدوارم



آبی که دارم از دور میبینم سراب نباشه



خدایا کمکم کن...

meisam7p
meisam7p
۱۳۹۲/۰۴/۱۳

شاید زندگی آن جشنی نباشد که انتظارش را داشتی اما حالا که به ان دعوت شده ای تا می توانی زیبا برقص!
5+

narges000
narges000
۱۳۹۲/۰۴/۱۳

یــه بـار هــم 5,6 سـاله بـودم رفـتـه بـودم قـصـابی دم عـید بـود و خیلی هم شلـوغ!!!قـصـابـه هـم گـوشـت هـر کـی آمـاده مـیـشد ایـنـجـوری صـداش مــیــزد:گــوسـالـه کــی بـود؟؟؟
گــوسـفـنـد بـیـا ایــنــجـا ....
خـلاصـه نـوبـت مـن شـد, سـاتـورِش رو آورد بـالا گـفـت: تـو گــوســفـنـدی؟؟؟
مــنـم تـرسـیـدم زدم زیــر گـریـه گـفـتـم نــه عـــمــو بـــه خـــدا مــن گــــاوم
(مـلـت هـلـیـکـوپـتـری زدن کـف مـغـازه) )))))))))))))))))))))))))))))
يني يكي باس جمشون ميكرد ازو وسط مسطا يارو قصاب ك داش ساتورو ميجوئيد از خنده هــــ

كيصصصصصصصصصصصصصافطا از همواول بچه رو ب سخره گرفتن ك اين شدم ك هستم

گفتن نداره ولي راضيم از خودم

ALi_213
ALi_213
۱۳۹۲/۰۴/۱۳

دﺧــتره ﺍﺳـــﺘﺎﺗﻮﺱ ﺩﺍﺩﻩ :
دلم هوس هلو کرده
300 ﻫﺰﺍﺭ ﺗــــــــﺎ ﻻﯾﮏ ﺧـــﻮﺭﺩﻩ |:
3000 ﺗــــﺎ ﮐـــﺎﻣﻨﺖ ﮔﺮﻓﺘــــﻪ
ﯾﻪ ﺳـــﺮﯾـــﺎ ﻫﻢ ﭘــــﺎﯼ ﭘﺴﺖ جوﻥ ﺩﺍﺩﻥ !
ﯾﻪ ﺳـــﺮﯼ هم ﺍﺷﮏ ﺷـــﻮﻕ ﺭﯾـــﺨﺘﻦ !
ﺍﻭﻧـــﻮﺥ ﻣﻦ ﺍﯾــــﻦ ﺟـــﺎ مثلِ ﺷـــﺎﻃﺮ ﻧــﻭﻧﻮﺍ ﺗـــﻨﺪ ﺗﻨـــﺪ
ﭘﺴﺖ ﻣﯿــﺰﺍﺭﻡ ﮐﺴــﯽ کامنت نمیذاره

ALi_213
ALi_213
۱۳۹۲/۰۴/۱۳

http://www.hamkhone.ir/member/2423/blog/view/35338/

http://www.hamkhone.ir/member/2423/blog/view/35339/

http://www.hamkhone.ir/member/2423/blog/view/35340/

farhad40
farhad40
۱۳۹۲/۰۴/۱۳

مرگ روز

می رفت آفتاب و؛ به دنبال می کشید
دامن ز دست کشته خود ؛ روز نیمه جان
خونین فتاده روزازآن تیغ خون فشان ؛
درخاک می تپید وپی یار می خزید.

خندید آفتاب که :« این اشک وآه چیست؟
خوش باش روز غمزده ! هنگام رفتن است.
چون من بخند خورم وخوش ؛ این چه شیون است ؟
ما هردو می رویم ؛ دگر جای شکوه نیست !»

نالید روز خسته که : « ای پادشاه نور !
شادی از آن تست ؛ نه از آن من ؛ بلی
ما هردو می رویم ازین رهگذر ؛ ولی
تو می روی به حجله ومن می روم به گور !...»

«سایه »