بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
بدون شضرح3
- تعداد نظرات : 0
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۱۱/۱۳
- نمايش ها : 210
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست.....
به دلتنگی هایمـــ دست نزن
می شكند بغضــمـــــ یك وقت !!
آنگاه غرقـــــ می شوی
در سیلابـــــ اشكهایی كه
بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .
شده ام سنگ صبور روزگار.....
دارد تمام غم هاي ديرينه اش را يك جا به خوردم مي دهد...
دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد...
یک بار قسمت کردم چندین برابر شد!
هوای مُردن
بیخ گوش من است
همانجایی که روزی
رد نفسهای تو بود
هــرگــاه صـدای جـدیـدیــ سـلام مـی کنـد
تپــش قــلب مــی گیــرمـ!
مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارمـ
مـــرا ببخـش
کــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــمـ!!...
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟
صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او
از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!
لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !
بیـــا “خــّر” هـــایـتــ را بگیـــر
دیگـــر تـــوانــ عبــور دادن آن هـــا را از پــُل نــدارمـ
وقتــی مــی دانـــمـ کــه در آخـــر مثــل همیشــه خــواهــی گفــتــ
“مـــا بــه درد هــم نمــی خــوریــمـ” . . .
تو کیستی؟
هان؟
یادم آمد...
...
تو همانی که روزی با پاهایت آمدی
و نماندی و رفتی!!!
و من...
من همانم
که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم
نخستین نظر را ایجاد نمایید !