بلاگ كاربران


پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار می کرد.

اما به دختره در مورد عشقش هیچی نگفت

هر روز به اون فروشگاه می رفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون

بعد از یک ماه پسرک مرد...

دختره پرسون پرسون ، لرزون لرزون به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسره گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسره برد...

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده...

دخترک گریه کرد و گریه کرد،می دونی چرا گریه کرد؟؟؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی می گذاشت و به پسرک می داد

...فک کنم این داستان خیلی تکرار شده ولی نه به این شدت...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !