دیوار کاربران
aarash
۱۳۹۲/۱۰/۰۱
پیرمرد رو به آسمان کرد و با گلایه و زاری گفت خداوندا این همه بدبختی و بلا را میتوانم تحمل کنم و تنها به بندگی تو راضیم ولی نمیدان حکمتت چیست که چشمان دخترم را لوچ آفریدی...؟ در این هنگام ارباب صدایش را شنید و با تندی به او گفت ای پیرمرد چرا کفر و ناشکری می کنی مگر نمیبینی که چشمان دختر من هم لوچ است...؟ پیرمرد گفت آری می بینم اما چیزی که هست دختر شما خوشبختی ها را دوتا میبیند و دختر من بدبختیها را |
|
Mohamad73
۱۳۹۲/۱۰/۰۱
✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤ |
|
hadishop
۱۳۹۲/۱۰/۰۱
يلداتون مبارك |
|
hadi2008jjg
۱۳۹۲/۱۰/۰۱
خُب ، ميگن درست ميشه-منم ميگم- چرا نشه! |
|
ShahryaR
۱۳۹۲/۱۰/۰۱
این روزها زیادى ساکــت شده ام |
|
seashell
۱۳۹۲/۰۹/۳۰
____________000000____________000000 |
|
alireza1487
۱۳۹۲/۰۹/۲۶
سلامتی کسانی که |
|
saleh1400
۱۳۹۲/۰۹/۲۵
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : |
|
NoBody
۱۳۹۲/۰۹/۲۵
5+ برای |
|
Fardin1995
۱۳۹۲/۰۹/۲۵
مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند |