دیوار کاربران


Mahsa1995
Mahsa1995
۱۳۹۲/۰۷/۰۱

تو بی نهایت شب وقتی نگاهت می خندید

چشمهای خیره ی من اندوه تو نمی دید

چرا غریبه بودم با غربت نگاهت
اسیرمو ندیدم تو چشم بی گناهت

کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم

روح بزرگ تورو چرا نمی شناختم

اینه گریه می کرد وقتی تورو شکستم ستاره پشت در بود وقتی درارو بستم

تو بودی و سکوت و غروب سرد پاییز
باغچه رو زیر و رو کرد برگای زرد پاییز

حالا منه غریبه دنبال تو می گردم

با قلب آسمونی کمک کن تا برگردم

SHADMEHR

sarina69
sarina69
۱۳۹۲/۰۶/۳۱

داستان چهارم
داستانی حقیقی و جالب
از شما دوست عزیز برای خوندنش دعوت شده
یادت نره بیای

maryam1982
maryam1982
۱۳۹۲/۰۶/۳۱

به خیلیها میگیم “دوست”…

به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم.

خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن.

همکارن، همکلاسین،فامیل ن، یه آشنان

”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری.

اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری.

اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی.

اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی.

که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!”

اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”.

که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی.

اونیه که سر زده خراب میشی سرش.

نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.

چون مهم نیست.

نه برای اون نه برای تو.

حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.

یا سرش خیلی شلوغ باشه.

چون همیشه برای تو وقت داره.

دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله.

اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.

تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…

بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان

united
united
۱۳۹۲/۰۶/۳۱

دعای بی تفاوتی سخت است

آن هم نسبت به کسی که زیباترین حس دنیا را با او تجربه کردی


راميـن
راميـن
۱۳۹۲/۰۶/۳۰

لبخندی که در چهره ام می بینی معنایش

این نیست که زندگی ام بی نقص است،

بلکه قدردان داشته هایم هستم

و از خدا بخاطر نعمتهایش سپاسگذارم.


sarina69
sarina69
۱۳۹۲/۰۶/۳۰

ترس و جرعت دختر و پسر نمیشناسه
داستان سوم جن
حتما حتما منتظر نظرت هستم

maryam1982
maryam1982
۱۳۹۲/۰۶/۳۰

بخش اول :

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته

در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه

می شه

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره...
با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.

مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.

لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده!

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست

یه کاغذی که با خون یکی شده.

بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه

با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم.

دارم برات نامه می نویسم.

آخرین نامه ی زندگیمو.

آخه اینجا آخر خط زندگیمه.

کاش منو تو لباس عروسی می دیدی.

مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!

علی جان دارم میرم.

دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.

می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.

ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم.

دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟!

گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟!

علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟!

maryam1982
maryam1982
۱۳۹۲/۰۶/۲۸

كاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هر وقت از سر دلتنگي
به رويش دست ميكشيدم
تو از درونش با آرزوي من بيرون مي آمدي!
+5

sarina69
sarina69
۱۳۹۲/۰۶/۲۷

بلاگ دوم داستانی م
حتما بخونینش
تچکر

sarina69
sarina69
۱۳۹۲/۰۶/۲۷

با عرض سلام واسه دوستام و ما بقی کاربرای عزیز
اونایی که همیشه بلاگ های منو میخونن میدونن فقط طنز مینویسم
اما این متن صرفا جهت اطاع شما برای اینه که بدونین از امروز به بعد تمامی بلاگ های من در مورد جن ه.بصورت داستانهایی واقعی که ارسال میشن
اگر تمایل به خوندنشون دارین حتما یه سر بیاین تو بلاگ هامS
با تچکر