دیوار کاربران


setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

ناز می‌بارد از آن سرو سهی سر تا پا

این چه ناز است؟ بنازم قد و بالایش را.

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

باز با ما سری از ناز گران دارد یار

نکند باز دلی با دگران دارد یار ؟!!!

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

ای ز دل رفته که دوش سوختی از ناز مرا

دارم انديشه که عاشق نکنی باز مرا...

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

هزار قصه نوشتیم بر صحیفه ی دل

هنوز عشق تو عنوان سر مقاله ی ماست.

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

بیگانه دزد را به کمین می توان گرفت

نتوان رهید ز آفتِ دزدی که آشناست

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

دل سوخت تمام از غم و آهی نكشيديم

آتش چو برافروخته شد دود ندارد

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

از حال خود اگه نیم لیک اینقدر دانم که تو

هر گاه در دل بگذری اشکم ز دامان بگذرد

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

به چه مشغول كنم ديده و دل را كه مدام

دل تو را می طلبد ديده تو را میجويد

setayesh45
setayesh45
۱۳۹۳/۰۹/۰۳

نمی دانم چه گرمی كرده‌ای بادل نهان ازمن

كه تاغافل شوم از وی دوان سوی تو میآيد