دیوار کاربران


fatemeh6464
fatemeh6464
۱۳۹۶/۰۹/۰۵

mosi_1365 :
کاملا لایک

.اوهوم ...............

mosi_1365
mosi_1365
۱۳۹۶/۰۸/۰۸

mosi_1365 :
خدایا
به قلبمان مهربانی
به روحمان آرامش
به دست هایمان بخشندگی
به زندگیمان محبت
به دوستی هایمان تعهد
و به تعهدمان صداقت عطا کن ...

لحظه هاتون به یاد ماندنی

عصر زیباتون بخیر{h}

مرسی ممنونم

rohinaaa
rohinaaa
۱۳۹۶/۰۸/۰۸

خدایا
به قلبمان مهربانی
به روحمان آرامش
به دست هایمان بخشندگی
به زندگیمان محبت
به دوستی هایمان تعهد
و به تعهدمان صداقت عطا کن ...

لحظه هاتون به یاد ماندنی

عصر زیباتون بخیر

mosi_1365
mosi_1365
۱۳۹۶/۰۸/۰۱

mosi_1365 :
دختری که دیگه آرایش نمیکنه
نه ترسناکه
نه شکسته عشقی خورده
نه لزوما حس میکنه خیلی خوشگله

فقط به مرحله ی گور بابای مردم رسیده

آراگل

کاملا لایک

آراگل
آراگل
۱۳۹۶/۰۸/۰۱

دختری که دیگه آرایش نمیکنه
نه ترسناکه
نه شکسته عشقی خورده
نه لزوما حس میکنه خیلی خوشگله

فقط به مرحله ی گور بابای مردم رسیده

آراگل

mosi_1365
mosi_1365
۱۳۹۶/۰۷/۲۲

گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری، دلی می شکند..

مراقب بعضی یک ها باشیم!!
در حالی که ناچیزند، همه چیزند.

mosi_1365
mosi_1365
۱۳۹۶/۰۷/۲۲

گاهی با یک بهانه می توان سدی ساخت
گاهی با یک نگاه می توان دلی را فرو ریخت
گاهی با یک شوک ! می توان مسیری را تغییر داد
گاهی با یک سوال ؟ می توان اندیشه ای را از نو ساخت..

مراقب این گاهی ها باشیم!!
با این که گاهی اند اما گاه همیشگی اند.

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۶/۰۷/۰۳


علیک سلام

rozit44
rozit44
۱۳۹۶/۰۵/۲۷

گاهی برای انداختن یک درخت باید صد ضربه تبر بزنید.
از این صد ضربه، نود و نه ضربه اول کارش این است که شرایط را برای ضربه صدم آماده کند.

اینکه درخت در طول نود و نه ضربه سر جایش است، دلیل بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست.
حالا هر مبارزه ای به همین شکل است.
اینکه اقداماتی که می کنیم به سرعت جواب نمی دهد نباید در عزم و اراده ما خللی ایجاد کند.

پس باید هر کاری می کنیم بگذاریم به حساب یکی از همان نود و نه ضربه اول. ضربه صدم بالاخره از راه می رسد و درخت را می اندازد،

نگران نباشیم...
موفقیت صبر میخواهد...!

Mina666mina
Mina666mina
۱۳۹۶/۰۵/۱۵

mosi_1365 :
درخت پرستو را دوست داشت، از زمانی که پرستو روی شاخه هایش مینشست، دوستش داشت. هر روز صبح به خود میگفت امروز همون روزیه که بهش میگم دوستش دارم، اما هر چی سعی میکرد چیزی جلویش را می گرفت، شاید خجالت. خودش هم نمیدانست اون چیه. فردا حتما بهش میگم. ولی باز هم فردایی دیگر....
یک روز از سرما به خود لرزید. بغض گلویش را گرفت، انگار یخ زده بود!!
نه از سرما، پرستو رفته بود............

لایک