بلاگ كاربران


بسم الله الرحمن الرحیم .




 

ماندن


واماندن است؛


و رفتن، رسيدن...


او آمد و اين را به ما گفت و خود ـ موسى وار ـ بر شبزدگان كوه طور، برآشفت. عصايى در مشت و كوله‏ بار


دين و دانش، بر پشت.


زمين، شوق و شورى ديگر گرفت و زمان، با فغان عندليبان، نغمه‏اى از سر.


انفجار تاريخ؛ زلال خون پاك خاكيان و ترنّم قصيده‏هاى حنجره‏هاى افلاكيان، در بيشه ‏هاى پريشان بى‏باران


اقليم شب گساران!


گيوِ زمان، طلسم بسته ديوان روزگاران را شكست. از آسمان نگاهش هزار هزار ستاره در گلشن فردا


نشست. رُخَش چونان هور و پيامش زلال‏تر از نور.


زمان رسيد و دست‏هايى از جنس آسمان بر زخم‏هاى كهنه شهر شب، عطر مرهم نشانيد. سرودِ سبز رود را


به كف بادِ صبا نهاد و نويد شكفتن را در سرزمين شقايق گونِ شاهدان، سر داد.



زمان رسيد. بغض آسمان تركيد و زمين، فرياد هستى را شنيد. خورشيد در ميهمانى ماه‏ترين همسايه



اسفند، جامه گلگون شكوه و شعور پوشيد. آفتاب تابيد و از قلب هر شهيد، درختى روييد.


شرممان باد، اگر چون ابرها نباريم؛


اگر بگذاريم شاخه‏اى ـ تنها ـ عريان بماند؛


و در پهنه خاكِ خوب خدا،


حتى يك بيابان،


ما را به خشكسالى بخواند!


امام! هميشه در خاطر مايى

 

 

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ
mmiillaadd
ارسال پاسخ
amirkabir
ارسال پاسخ

تشکر از جهاد فرهنگیت

amirkabir
ارسال پاسخ

از افسوس های بزرگ ما این است که در زمان شما نبودیم امام خمینی
اما همیشه یادت در ذهن و روح ما است

qwer
ارسال پاسخ

مرسی