متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

دلـتـنـگـی هــاگـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض

گـاه سـکـوت مـی شـونـد و خـامـوش مـی مـانـنـد

گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـی شـونـد و مـی بـارنـد

دلـتـنـگـیِ مـن بـرایِ تـو امـّـا

جـنـسِ غـریـبــی دارد

************************

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد

*****************************************

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روز های پیش قدری بیشتر
این روز ها را دوست دارم

گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روز ها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روز ها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم

از جمله دیشب هم
دیگر تر از شب های بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب . مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان بالا رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از۲۸ سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد مو های سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

+++++5+++++


Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

یادت ای دوست بخیر!
دل من میخواهد
که بدانی بی تو
دلم اندازه دنیا تنگ است
جای من یک دل سیر
چشم در آینه انداز و بگو:
بهترینم ای دوست!
یادگار دیروز
دل من سیر برایت تنگ است

*************************************

دل من دير زمانی است كه می پندارد :

« دوستی » نيز گلی است ؛

مثل نيلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظريفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد

جان اين ساقه نازك را

- دانسته-

بيازارد !



در زمينی كه ضمير من و توست ،

از نخستين ديدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هايی است كه می افشانيم .

برگ و باری است كه می رويانيم

آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است



گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،

زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .

آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،

كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .



زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .



در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز

دانه ها را بايد از نو كاشت .

آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان

خرج می بايد كرد .

رنج می بايد برد .

دوست می بايد داشت !



با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد

با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند

دست يكديگر را

بفشاريم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از ياری ، غمخواری

بسپاريم به هم



بسراييم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای ديده به ديدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد .

+++++5+++++


rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۲/۱۳

گوش کن میخوام برات پسر بودن رو تعریف کنم! . . . . .
پسر بودن یعنی نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن
پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه
پسر بودن یعنی فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول نشی
پسر بودن یعنی بعد 18 دیگه یا سربازی یا سربار
پسر بودن یعنی استرس سربازی و حسرت درس خوندنه بدون استرس
پسر بودن یعنی بعد بابا، مرده خونه بودن، سنم نمیشناسه یعنی چی؟؟ یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله
پسر بودن یعنی حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چی هیزیه
پسر بودن یعنی آزادی که از ( آ ) اولش تا ( ی ) آخرش همش مسئولیته
پسر بودن یعنی جنگ که شد گوشت تنت سپر ناموسته
پسر بودن یعنی یه سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نیاری پسر بودن یعنی واسه عید لباس نخری که دخترت واسه خریده لباس کم و کسر نیاره "
پسر بودن یعنی بی پول عاشق نشی"
پسر بودن یعنی حرفایی که میمونه تو دل
پسر بودن یعنی " مرد که گریه نمیکنه "
پسر بودن یعنی همیشه بدهکار بودن به همه
پسر بودن یعنی بعد سربازی روز اول کلی تحویلت میگیرن روز دوم به چشه زالو نگات میکنن
پسر بودن یعنی .­......... مسئولیت مسئولیت یکم به خودمون بیایم ببینیم کجا وایسادیم.

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۳

غمگینم
همانند زنی که عاشق سرباز دشمن شده است . . .

*******************
غمگینم
همانند پرنده ای که شوق پرواز ندارد ، نای آواز ندارد . . .

************************

غمگینم
همانند مادر بی سوادی
که دلش هموای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد . . . :-<

********************************
غمگینم
همانند عکسی در اعلامیه ترحیم
که لبخندش, دیگران را می گریاند . . .

*********************************
غمگـــــــــــــــــــینم
همانند سرباز ِ گـــــــــــــم شده در جنگ ;
کـــــــــــــــــــــور شد و ندارد هیچ فشنگ . . .

**********************************************
غمگینم
همانند سرباز وفاداری
که پسرش جاسوس دشمن بوده است . . .

******************************
غـمگیـنـم
همانند کـودکـی مـعـلـول
کـه تـازه بـه تفـاوتـش پـی بـرده . . .

*****************************
غمگیــنـم
همانند درختـی کـه
در مســیرِ کارخـانـهء "چــوب بُــری" قــرار گـرفتـه است . . .

*************************
غمگینم
همانند
پدری که مرگ فرزندش را قبول نمی کند
و خود را با او مُرده می داند
و اشک هایش را شاید مدتها کسی ندیده بود
اما حالا
بدون اشک کسی او را نمی بیند . . .

******************************
غمگینم
همانند پیرزنی در مسجد سلیمان,
که لوله های گاز همه ی ایران
از کوچه اش می گذرد
و گاز ندارد . . .

********************
غمگیــنم
همانند مــــادرم
کـه او آیــنـــده ام را طــور دیـــگری تـــصــــور کـــرده بــــود . . .

*********************************************
غمگیــنم
همانند جـوان مـحکوم بـه اعـدام
کـه بـه عـنوان آخـرین درخـواسـت،
پکـی بر سـیگـار را طلب می کند . . .

******************************
غمگیــنم
همانند
جوانی که میگوید...
دست بر دلم مگذار می سوزی
داغ خیلی چیز ها بر دلــــــــــــــم مانده . . .

***********************************
غمگینم
همانند قـــــــــــــــمار بازی
که خشت هایش درست انتخاب کرد
اما سرنوشتش را کج . . .

*************************************
غمگینم
همانند کسی که کاسه اش خالی بود ;
از غـــــــــــــــذا نه ;
ازِ تقسیم بختــــــــــــــــ . . .

************************
غمگینم
همانند جوان ِ لحظه ی اعدام ;
بـــــــــه گریـــــــــــه مــــــــــادرش میـــــخـــندید ;
خاطرش آمد بچگی اش گفته بود :
خنده ات آرامم میکند . . .

****************************************
غمگینم
همانند پیرمرد ِ سیگار فروش ;
در حسرت این ماند که تعارف کند
کسی در تنهاییش سیگاری به او . . .

*********************************
غمگینم
هماننـــــــــــد پادگانـــــــــــــت ای روزگار ;
اضاف زدی برایم خشم شبت را . . .

***************************
غمگینم
همانند کودکی که از زلزله نجات پیدا کرد ;
اما با پس لــــــرزهای دلش چه کند . . .

****************************
غمگینم
همانندچوپانی که همه ســــــــــاده بودنش را
به "پشت ِکوه " بودنش ترجمه میکنند . . .

**********************************
غمگینم
همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده
و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟
گرسنه و آزاد، یا سیر و اسیر...؟

*****************************
غمگینم همانند مرده ای
که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد . . .

*************************************

خدا را چه دیدی
شاید یک روز " درد " هم قیمت پیدا کرد
و ما ثروتمند شدیم

کاش زندگی هم درب خروجی داشت ...

+++++5+++++

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۳

دوستای گلم خوشحال میشم بخونید و نظر بدید

http://www.hamkhone.ir/member/7/blog/view/111967----/

+++++5+++++


Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۳

عادت کرده ام به ایـنکه هــمــیـشه
در بحران هــای زندگــی ام،

خــودم هوای خــودم را داشته باشم …

در شـــب ها بیخــوابی ها

خــودم برای خــودم لالایی بخــوانم …

وقتی بغض میــکنم،خودم،

خــودم را در آغــوش بگــیرم و دلــداری بدهــم …

مـیــبــینــــــــــــــی رفیق

تــنهـایی با هـمــه ی دردی کـه دارد،

مـرا ”مــرد ” بار آورده …

آنـقدر که با همـه ی “ زنـانگی ام"

“مـردانه ” به خــودم تکیه میــــــکنم...

******************************************

خـــــدايا مــن دلـــم قـرصـه، كسـي غيــر از تـو با مـن نيـست!
خيــالـت از زميـن راحـــــت، كــه حتـــــي روز روشـــن نيـست!

كســـي اينجـا نميــبينــــه، كــــه دنيـــا زيـــر چشمــاتــــه!
يـــه عمـــره يادمـون رفتـه، زميـــن دار مكــــافــــاتــــه!

فــــراموشـــم شــده گاهـــي، كـــه ايــن پاييــن چـــه هـا كــردم!
كـــه روزي بايـــد از اينــجــا، بـــازم پيـــــش تـــــو بـــرگــــردم!

خـــدايــا وقـــت برگشتــــن، يـــه كـــم با مـــن مـــدارا كــن!
شنيــــــدم گـــرمه آغـــوشــت، اگـــه ميشــــه منـــم جـــا كـــن!

******************************************

موهايش سفيد شده بود!!

کودکي که يواشکي دفتر خاطراتم را خوانده بود...
پروردگارا

ياري ام کن

که آنچه دانسته يا ندانسته ميشکنم دل نباشد

******************************************

...اسـمـَش رآ مــے گـذآرَم : دوسـت مـَجـآزے
...امـآ آنـسـو يـِكـ آدَم حـَقـيـقــے نـِشـَسـتــہ اسـت ...
...خـصـوصـيآتـَش رآ كـہ نـمـے تـَـوآنـَی مـَخـفــے كـنـ? ...
...وَقـتـے ?دلـتـَنـگــے هآيـَش رآ مــے نـويـسـدَ? ...
...وَقـت مـيـگـُذآرَد? بـرآيـَ ـم ...
...وَقـت مـيـگـُذآرَم بـرآيـَـش...
... نـگـَرآنـَش مـيشـَوَم ...
...?دلـتـَنـگـَش ميـشـَوَم ...
...وَقـتـــے ?َدر صـحـبـَت هآيـَم،بــہ عـنـوآن دوسـت يـآد ميـشـَودَ? ...
...مـطـمـئن ميـشـَوَم كــہ حـَقـيـقــے سـت،هـَر چـَنـد كـنآر هـَم نـَبآشـيـم...
...مـَن بـَرآيـَش سـَلآمـَتــے وَ شآدے آرزو دآرَم هـَر كـجآ كــہ بآشـَ?


*********************************************

تلخي اين روزهايم را ببخشيد…
ديگر قندي در دلم آب نميشود…

+++++5+++++


Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۱

پروردگارا


دوستانی دارم که روزگار فرصت دیدارشان را کمتر



نصیبم میگرداند اما تو خود میدانی که یادشان در



دلم جاوید است٬دوستانی که رسمشان



معرفت٬کردارشان جلای روح و یادشان صفای دل



است٬پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می



آورند٬پر کن دستانشان را از آنچه که در مرام



خدایی توست


***************************

کوچک تر که بودیم ...

همیشه از تکلیف زیاد کلافه می شدیم ،

اما ...

حالا که بزرگ شده ایم

از این همه بلا تکلیفی

سر در گم هستیم !


**********************

اینـــــــــــــــ کهـــــــــــــــ نامشـــــــــــــــ زنـــــــــــــــــــــــــــــــدگی است

من را کشـــــــتـــــــ

مانـــــده امـــــــ!

آنکه نامش مــــــــــــــــــرگ است با من چه میکند.....




*********************

+++++5+++++


sama65
sama65
۱۳۹۳/۰۲/۱۱

"بى معرفت شدى" رو معمولا از آدمايى ميشنوى كه فقط وقتى باهات كار دارن پيداشون ميشه !

melody74
melody74
۱۳۹۳/۰۲/۱۱

کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد