توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
داستان زيبا
- تعداد نظرات : 16
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۸/۱۳
- نمايش ها : 797
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشينم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت: نمیخواهم يک شب را با شما بگذرانم !
تمام دانشجويان در کتابخا
... نه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند...
پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: من در زمینه روانشناسی پژوهش می کنم و ميدونم مردها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم. درست است؟
پسر با صدای بسيار بلند گفت: 200 دلار برای يک شب !!؟ خيلی زياد است !!!
و تمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند...
پسر به گوش دختر زمزمه کرد: من حقوق میخوانم و ميدانم چطور شخص را گناهکار جلوه بدهم !!
نظرات دیوار ها
عزیزمی
داستان خواندني
نه درد دستت...........20
ممنون عالی بود
مرسی عالی بود
تشکر
merc dadashe golam
بنظرمن پسر نامردی کرد
اگه هم میخواست تلافی کنه
حداقل یه چیزدیگه میگفت
دختربیچاره نابود کردرفت
مرسی عزیزم
چه جالب
هر دو تا آخرش بودند
مرسی داداش گلم
حرف نداشت
دستت نه درده
مرسی مث همیشه عالی همیشه موفق باشی
+5
مرسی
مرسی جالب بود
جالب بود
والا
مرسی
ajabaaaaaaaaaaaaaaa
merccc