بلاگ كاربران


  • بلاک اخر

  • خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دل های خسته (همخونه) بد از تقریبا 3 سال ما هم رفتنی شدیدم خوبی بدی دیدین حلال کنید خداحافظ…
  • ناموس...

  •   دختر : عشقم می خوام یه چیزی بگم ولی قول بده که عصبانی نشی . پسر : باشه ... بگو ... دختر : داداشم هفته پیش خواهرتو دیده و خیلی خوشش اومده ... و میخواد که باهاش حرف بزنه ... پسر : چیییی؟؟؟؟ غلط کرده . استخوناشو خورد میکنم .. دندوناشو می ریزم تو حلقش . اون کی باشه که به ناموس من نگاه کنه؟؟ !! به چه حقی می خواد دستشو بگیره؟؟ دختر : میشه دستمو ول کنی؟؟؟ لطفا " ؟؟؟ پسر : چراا؟؟؟ دختر : چون توام …
  • اگر بیایی

  •   اگر بیـــــــــایی        آنقـــــدر عاشـ♥ـــقت میکنـــــم                  کــــــه دیــــگر نتــــــوانـــــــی                            هـــــــرگــز&nbs…
  • يار دبستاني

  • دیروز میگفتم : مشقهایم را خط بزن … مرا مزنروی تخته خط بکش … گوشم را مکشمهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیراما کنون ..مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیرمرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان…
  • دناي عجيب؟؟؟

  •     روزگاری بود .... !!!!!!!!!!! برای سلام کردن به جنس مخالف صدا ها میلرزیدند .... !!!! روزگاری شد !!!!!!!!!!! برای گفتن دوستت دارم قلب ها میلرزیدند !!!!! وحالا .... !!!!!!! روزگاری است ..... که به راحتی حرف از س......ک....س میزنند وفقط * تخت ها * میلرزد .....…
  • با من بیا ...

  • با من بیا !مگو کجا؟تنهابا من بیا !با من بیا تا درد، تا زخمبا من بیا تا نشانت دهمعشقم را آغاز از کجاست .با من بیابا من بیا تا خونی که از لبم چکیدتا خونی کز سکوتمتا مرگ .با من بیا تا دوباره به نوشداروی توروئینهجانی تازه بگیرم .تا شرابی باشیکه عشقی را سیراب می کند .با من بیا تا طعم آتش را دوباره احساس کنمآتشی از خون و میخکآتشی از عشق و شراب . …
  • بهانه ی دلم...

  •   دلم بهانه ای میخواهد ! برای ادامه زندگی... مثل یک بوسه عاشقانه ...! که یادم بیاورد ؛ هنوز ، زنده ام...!
  • داستان زيبا

  • پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشينم؟دختر جوان با صدای بلند گفت: نمی‌خواهم يک شب را با شما بگذرانم !تمام دانشجويان در کتابخا... نه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند...پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: من در زمینه روانشناسی پژوهش می کنم و ميدونم مردها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم. درست است؟پسر با…
  • افسانه...

  •   افسانه ها را رها کن       دوری و دوستی کدام است؟؟؟؟       فاصله هایند که دوستی را میبلعند       تو اگر نباشی       دیگری جایت را پر میکند       به همین سادگی