دیوار کاربران


AZAD
AZAD
۱۳۹۴/۰۴/۳۱

شاید امروز دلی با تو نبوده ، شاید
نفسی دل نگران تو نبوده ، شاید

از میان همه ی دلخوشی و شادی ها
شاید امروز تو را بهره نبوده ، شاید

گفته بودند تو را مرحمتی در راه است ؟
گفته را نقدی به جز نسیه نبوده ؟ شاید

تو به جز سردی و افغان ندیدی امروز ؟
دیدنت از سر ادراک نبوده شاید

در میان همه ناخوشدلی امروزت
به فراسوی ، نگاه تو نبوده ، شاید

یک نفر با تو سخن گفت ، چرا نشنیدی ؟
مر تو را ، گوشی به جز هوش نبوده ، شاید

گر تو مدهوشی عالم همه را بستانی
همه انوار الهی ، ببینی شاید

چه بلایی ؟ چه گویی ؟ همه اش هدیه ی اوست
گر تو نیکو نگری ، عشق ببینی ، شاید

kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۰۴/۳۱

افسوس گذشته را خوردن و به امید آینده به سر بردن نادرست است؛ باید از این لحظه بیشترین بهره را برد. جین وبستر

kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

شبتون بخیر
+5

bahare24
bahare24
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

آدامـــــس ها بزرگترین اساتیـــــد معنویـــــت هستند!
از کودکیمان تلاش می کنند به مـــــا بفهمانند :
“هیچ شیرینـــــی ای ماندگار نیســـــت”


+

AZAD
AZAD
۱۳۹۴/۰۴/۲۹

من بارها فتاده، تو دستم گرفته اي

لطفت زياد ديدم و كم ميبرم ز ِ ياد

پايم اگر به كويي و دستم به سويِ كس

پايم بريده مانَد و دستم شكسته باد

گفتم به دل كه بَهر گدايي كجا روم؟

گفتا برو به طوس بگو يا ابالجواد

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۷

باران که باشی
گاهی دلتنگ می شوی
برای آغوش دریا
برای بازی با موجها
برای ماهیها
باران که باشی
دلت پرمی کشد برای آسمان
برای رهایی اززمین
زمینی که هیچ بارانی دیگر توان پاک کردنش راندارد
به خورشید می پیوندی برای آنکه به آسمان برسی

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۶

دیالوگ... خسرو شکیبایی : مردم منو می دیدن میگفتن مخش تکون خورده . ولی من به مامانم می گفتم من دلم تکون خورده نه مخم . مادرم می گفت گور بابا مخ تو دلت قد صدتا مخ می ارزه ، به خدا گفت ، به همین زمین قسم گفت ...

اندیشه فولادوند : مادرت نپرسید عاشق کی شدی ؟ نپرسید اسمش چیه ؟

خسرو شکیبایی : مادرا که از آدم چیزی نمی پرسن . همه چیو خودشون می دونن ...

ستاره بود-فریدون جیرانی

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۵

هیچگاه زن ایرانی در طول تاریخ تنش را به دیگران نشان نداده است

افتخار میکنم که در تخت جمشید یا نقش های بیستون صورت زن نمیبینیم

افتخار میکنم که زن در شاهنامه افتخارش این است که تنش را حتی آفتاب هم ندیده است

منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
همه دخت توران پوشیده روی

همه سرو بالا همه مشک بوی

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۵

همین که نعش درختی به باغ می افتد

بهانه باز به دست اجاق می اقتد



حکایت من و دنیا یتان حکایت آن

پرنده ایست که به باتلاق می افتد



عجب عدالت تلخی که شادمانی ها

فقط برای شما اتفاق می افتد



تمام سهم من از روشنی همان نوریست

که از چراغ شما در اتاق می افتد



به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین

چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد



همیشه همره هابیل بوده قابیلی

میان ما و شما کی فراق می افتد؟

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۵

دیالوگ... حاج کاظم:

می‌دونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی!؟می‌دونی یه گروهان بره

خط دسته برگرده یعنی چی؟ می‌دونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟

آژانس شیشه ای