بلاگ كاربران
به نام پرودگار بی همتــــــا
________
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟....
"فریدون مشیری"
__________
شبتون آرام و خوش
******
دوستتان دارم ....آفاق
MeLoDiC
این ضعرو قبلاً خونده بودم ولی از بس زیباست بازم برام تازگی داشت
دستت درد نکنه
مرسی آفاق جان
خواهري
عالی بود افـــــــــــــــــــــاق
گرگ هارا دوست دارم زیرا مرگ را به جان میخرم اما تن به قلاده نمیدهند
زیبـــــــا بـــــــود
سـپــــــــــاس
شعر زیبا از شاعر بزرگ معاصر
خواندنی
نه درد دستت آفاق........20
مرسی عزیز خیلی خوب بود لذت بردام و اندیشیدام که وای بر گرگ نهان