متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


mahsamahsa
mahsamahsa
۱۳۹۲/۱۰/۱۹

سبز ترین خاطرات ازآن کسانیست که

در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم

تولدت مبارک

+5+5

amitis_love
amitis_love
۱۳۹۲/۱۰/۱۸

همه حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

setayesh99
setayesh99
۱۳۹۲/۱۰/۱۸

پسری از مادرش پرسید ، چگونه خواهم توانست برای خودم زنی لایق پیدا کنم؟
مادر پاسخ داد، نگران پیدا کردن زن لایق نباش ، روی مردی لایق شدن تمرکز کن

setayesh99
setayesh99
۱۳۹۲/۱۰/۱۸

خسته کننده میشه برات همه چیز وقتی روحت با جسمت اختلاف سنی داشته باشه.....

setayesh99
setayesh99
۱۳۹۲/۱۰/۱۸

بی خیال گران ترین عطرها.....
ادم باید بوی معرفت بدهد....

mozhgan2013
mozhgan2013
۱۳۹۲/۱۰/۱۷

عاقا جدیدا رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریللللللللکککککککککس با شلوار لی و تیشرت.

انقده پررو بود همش سیخ تو چشای هممون نگاه میکرد

مامانم تو گوشم گف خوبه والا نه شرمی... نه حیایی... نه... همین جوری داشت میگف که

یهو دیدیم عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد سلام کرد. !!!!!!!!

در بهت و حیرت بودیم که ....

هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده!!!

Maryam1360
Maryam1360
۱۳۹۲/۱۰/۱۳

زندگی یعنی
بخندهرچندغمگینی
ببخش هرچندمسکینی
فراموش کن هرچنددلگیری
‏+5

ali1366reza
ali1366reza
۱۳۹۲/۱۰/۱۲

اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.
دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!
چه اتفاقي افتاده؟
در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.
متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شديدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کني

ali1366reza
ali1366reza
۱۳۹۲/۱۰/۱۲

پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه.
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره: بگو میخوام برم استخر
دختره اومد خونه ای دوست پسرش
پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن
دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه .....
پسر و دوستا یک یکی میرن حموم
یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت
دیدن خیلی دیر کرده
رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر با خون اش نوشته

نامردا خواهرم بود

ali1366reza
ali1366reza
۱۳۹۲/۱۰/۱۲

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی