بلاگ كاربران


من نمی فهمم چرا هیچ کس نمینویسد از مردهــا 

از چشم ها و شــانه ها و دستهایشــان

… … از آغوششان 

از عطر تنشـان،

از صدایشــان… 

پررو می شوند؟

خب بشوند…. 

مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته ایم؟

مگر ما به اتکــاء همین دست ها 

همین نگاه ها

همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی 

سرِپا نمانده ایم؟…

من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم 

من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند

من می خواهم 

مَردَم بداند دوستش دارم…

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !