بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    بیچاره دلم

  • تعداد نظرات : 0
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۴/۰۱
  • نمايش ها : 297

شيشه ی دلم شکست اما نه با سنگ با ترکش؛  دلی که شکستمش به او نگاه کردم ؛ مرا شکسته بود؛ همانکه مرا با نگاهی دوباره آفريد؛ مرا شکست چه سودی داشت اشک , که او خود آمده بود و خود مي خواست برود او من را شکست ؛عشق را از من برد , مرا شکست داد ؛ دلی آشفته , فکری محدود داشتم و با همين بضاعت کم او را بخشيدم ... او رفت پي عشق خود و من پي خود؛  من او را بخشيدم ؛ اما خودم را ... دلم شاکی شد و ... بيچاره دلم ... ساخت با من داشت از يادم می رفت که ... صدايی آشنا شنيدم "مرا ببخش ؛می خواهم بر گردم ..." خشکم زده بود ... دلم با التماس نگاهم مي کرد . کور شدم هنوز دوستش داشتم ... دلم التماس می کرد که مرا نباز و من کور بودم و باختم و باختم و باز هم باختم دلی را به او دادم که يک بار شکسته بود ,خود او شکسته بود بيچاره دلم راست می گفت ...دوباره شکست ,شکست ,شکست چه با وفا بود دلم ,وقتی که دوباره شکست و من تنها شدم, رهايم نکرد و با من ماند و با من ساخت ...! دلم ويران شد , برايم گريه آورد تا جايی که می خواستم به من اشک داد و آنگاه ... رفت دلم رفت ... لياقتش را نداشتم و ...رفت حالا ديگر دل ندارم ... حالا ديگر اشک ندارم ... فقط می خواهم و می خندم ... از سر هوس

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !