بلاگ كاربران


  • بالشت سر شوهر

  • چندي پيش يك دوستي يك آماري به بنده داد در اين زمينه كه آلودگي محيط زيست ميزان تولد دختران را نسبت به پسران افزايش مي‌دهد. بنده هم چون به شدت معتقدم كه در راستاي اعلام حمايت از فيلم پدرسالار، زن جماعت را بايد هفته‌اي يك دست زد تا مرد جماعت به جايگاه واقعي و آرماني خود برگردد، يكي از اين راه‌ها را افزايش جمعيت نسوان اعلام مي‌كنم؛ چون تقاضا كه بالا برود، عرضه ارزش افزوده پيدا مي&z…
  • دوست دارم همه بدونن

  • من نمی فهمم چرا هیچ کس نمینویسد از مردهــا  از چشم ها و شــانه ها و دستهایشــان … … از آغوششان  از عطر تنشـان، از صدایشــان…  پررو می شوند؟ خب بشوند….  مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته ایم؟ مگر ما به اتکــاء همین دست ها  همین نگاه ها همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی  سرِپا نمانده ایم؟… من بلد نیستم در سـایه، …
  • مهم اینه

  • مهم اينه كه امروز دوست دارم/ مهم نيست فردا كجا ميري... مهم اينه كه هرجا باشي دوست دارم/ مهم نيست كه تا ابد با هم باشيم... مهم اينه كه تا ابد دو ست دارم/ مهم نيست قسمت چيه... مهم اينه كه قسمت شده دوست داشته باشم!؟.
  • خدایا

  • خــــدایا..این زبان لامذهب من یائســه شـد ....گـوش های تو هنـــوز باکره اند ? خواهش می کنم بی حوصلگی هایم را ببخش ،بد اخلاقی هایم را فراموش کن ،بی اعتنای هایم را جدی نگیر در عوض من هم تو را می بخشم که مُسبب همه ی اینهایی..... فرقی نمی‌کند دیگر چوپان دروغ بگوید یا راست . . .گرگ‌های این حوالی آنقدر گرسنه‌اند که آدم‌ها را هم می‌درند!!!…
  • بیچاره دلم

  • شيشه ی دلم شکست اما نه با سنگ با ترکش؛  دلی که شکستمش به او نگاه کردم ؛ مرا شکسته بود؛ همانکه مرا با نگاهی دوباره آفريد؛ مرا شکست چه سودی داشت اشک , که او خود آمده بود و خود مي خواست برود او من را شکست ؛عشق را از من برد , مرا شکست داد ؛ دلی آشفته , فکری محدود داشتم و با همين بضاعت کم او را بخشيدم ... او رفت پي عشق خود و من پي خود؛  من او را بخشيدم ؛ اما خودم را .…
  • نصیحت بزرگان

  • هنگامي که خدا انسان را اندازه مي گيرد متر را دور "قلبش " مي گذارد نه دور سرش   بخشندگي را از گل بياموز، زيرا حتي ته كفشي كه لگدمالش مي‌كند را هم خوش بو مي‌كند  تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند ، فاصله اين دو را زندگي کنيم  زندگي آنچه که زيسته ايم نيست بلکه خاطراتي است که از گذشته داريم .گابريل گارسيا مارکز  هيچ وقت مغرور نشو برگا وقتي مي ريزن که فکر مي کنن طلا ش…
  • عشق دانش زمان

  • در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.در همین زمان او از ثروت با کشتی با…
  • داستان باحال

  • زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه&zwnj…
  • حقیقت

  • حقیقت گاه آنقدر تلخ است که آرزو می کنی ای کاش حقیقتی اصلا وجود نداشت.