دیوار کاربران


hanisa
hanisa
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

ادمها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش میکنند

همین که باران بند امد خیلی ها چترشان را جا میگذارند،،،،،،

niyazz24
niyazz24
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما گفته بودند و گفته باشند و خواهند گفت !!!
زندگی انشایی است که تنها باید خود بنگاریم ؛

باشد که موضوع انشای زندگیت "خدا" ،
مقدمه اش "عشق او" ،

و انتهایش "نگاه او" باشد ...

кнαησσм gσℓ
кнαησσм gσℓ
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

به سلامتیه اونی که تو عصبانیت خواست آرومم کنه، هرچی از دهنم درومد بهش گفتم...
آخرش فقط گفت :بهتری؟؟؟!

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

تنهایی ام را کســی شریک نیست

مطمــــئن باش

دستِ احتــــیاج به سمت ِتــــو که هیـــچ

به سمت ِ خودم هم دراز نخواهم کرد

شایـــد کــه تنهایی هایم

از تنهایی دق کنــــد.....

5+

sonea
sonea
۱۳۹۳/۰۱/۱۸

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت می گیری ،
خیلی آرام ...

تا رهایش کنی ؛

شاپرک میان دستانت له می شود ...

نیت ِ تو کجا

و سرنوشت او کجا ...

sonea
sonea
۱۳۹۳/۰۱/۱۷

בلتنگـم...

مِـثل مـاבربُزرگِ بیـسواבے ڪه

هَـواے بَـچـه اش را ڪَرבه

ولـی بَـلـב نیـسـت شُـمـاره اش را بِـگـیرב

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۱/۱۷

شعري از حميد مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز، سالهاست

که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”

من به تو خندیدم

چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….

و من رفتم و هنوز سالهاست

که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

morteza123
morteza123
۱۳۹۳/۰۱/۱۷

زنگ زدم خونه مادربزرگم (تلفنشون خرابه)
میگم :الو! صدام میاد؟
میگه :نه!!!
من دیگه حرفی ندارم [:

sharloot
sharloot
۱۳۹۳/۰۱/۱۷

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد

نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی

زندگی ابتنی کردن در حوضچه اکنون است.

(( سهراب سپهری ))

melisa456
melisa456
۱۳۹۳/۰۱/۱۶

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم

بزند با انگشتان :

مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري