دیوار کاربران


sharareh72
sharareh72
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

خداوندا:
پناهش باش...
یارش باش...
جهان تاریکی محض است...
‏"میترسم"
کنارش باش.

sharareh72
sharareh72
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

خداوندا:
پناهش باش...
یارش باش...
جهان تاریکی محض است...
‏"میترسم"
کنارش باش.

sharareh72
sharareh72
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

خداوندا:
پناهش باش...
یارش باش...
جهان تاریکی محض است...
‏"میترسم"
کنارش باش.

kimia
kimia
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد،

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش دوست می دارد،

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد

.

sharareh72
sharareh72
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

تک پرم رفت...
بگذار برود،دیگر پرپرش میکند.

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصه‌های سردابیم

بی‌ تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

آمدی بغض کوچه‌ها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

گل سفيد بزرگي در آب شب لرزيد
گوزن زرد شهابي ز آبخور رم كرد
كبوتران سفيد از قنات برگشتند
بهار كاشي گنبد دوباره شبنم كرد
درخت زندگي از دود شب برون آمد
كه بارور شود از خوشه هاي روشن چشم
كه ساقه ها بگشايد بر آشيانه مهر
كه ريشه ها بدواند به سنگپاره خشم
درخت مدرسه پر بار و برگ و كودك شد
درخت كوچه كه ناگاه برگ و باد آشفت
پلنگ خوفي در كوچه ها رها گرديد
گل سياه بزرگي در آفتاب شكفت

منو چهر آتش

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

در آب ها كه مي نگريم
از آن كرانه ساكت
پسين جمعه پاييز
كه عاشقانه مي گذريم
در آبهاي زلالي كه طرح نيمرخ ما
دو ماهي همراه
سبكخرام شنا مي كنند سوي بوته نور
در آبها كه صدف ها
به سوي جنگل شيلاب
گرفته كوله تقدير خود به پشت
روانند
در آبگير زلالي
كه ماهيان و وزغ ها را
مظفرانه نشان مي دهي و مي گويي
نگا
نگاه كن آب آينه ست
به آبها كه مي نگرم
از آن كرانه كه تنها و بي بهانه مي گذرم
از آبهاي زلالي كه طرح نيم رخ من
رمنده ماهي بي همخرام آبنورديست
بر آن كرانه كه دست تو زير بازوي من نيست
بر آن كرانه كه آب آينه ي زمانه ست
به سوي غار شناور
به گريخ واري گويم بغار
آب زمانه ست
نگا نگاه كن آب آينه ست
صدف نشانه ست

منو چهر آتش

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

اي دوست
اي همسفر
كه ماديان سفيد رويا را
به سوي صخره هاي مشتعل مشرق
سوي سپيده سحري مي راني
من
يابوي پير و اخته بيداري را
در زير ران گرفته ام اي دوست
با كولبار سنگين از كابوس ها و خورجين هاي بذر
اي همسفر
لختي دهانه را
در فك راهوارت بنواز
و آرامتر بتاز
اي همسفر
تا هر كجاي مرتع سبز فكر
تا هر كجاي بيشه مهتابي خيال
تا هر كجاي شط تماشا
كه شادمانه مي گذري مي روي
لختي درنگ كن
و صخره هاي ساكن پاياب را
به من نشان بده
اي يار
اي ماديان سوار سبكتاز
در اين خلنگ زار هلاك آور
تنها مرا ميان بيابان مگذار

منو چهر آتش

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.

سهراب سپهری