کتاب‌هایم را بر هم می نهم

تا از آنها تخت‌گاهی بیافرینم

و در این پست آباد، بر آن بایستم

تا تو

ـتنها تو!ـ

مرا ببینی!

ور نه شعر

جز خودزنی نامتناهی تازیانه نیست

در محکمه ای که قاضی و محکوم هر دو منم

و پُتککِ حکمم را

جز به مجازات خویش

بر میز نمی کوفم!

کتاب‌هایم را بر هم می نهم

تا بر تخت‌گاه خودساخته ام بایستم

و تو را

در مهتابی بالادست

بوسه ای بفرستم!

وقتـــی نخـــواستنـت...

آروم بـکــش کـنـــــار...!

غــــم انـگیـــــز اسـت اگـــر تـــو را نـخـــواهـــد؛

مســـخـره اســت اگـــر نفهمــــی؛

احــمقـــانـــه اســت اگــــر اصــرار کـنـــی ....

درطول روزاطراف خودراباکسانی احاطه کنید که دوستتان دارند
به شماانگیزه میدهند تشویقتان میکنند
وباعث میشوند ازاینکه خود واقعی تان هستید
حس خوبی داشته باشید
صبح قشنگ پاییزیت بخیروشادی

ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !‏
امـا …. حقیقـت اینه که :‏
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم….‏
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!‏

چون سرخ ترین سیب

در آغوش درختی

سخت است...

تو را دیدن و از شاخه نچیدن...

نکند بوی تو را باد به هرجا ببرد

خوش ندارم...

دل هر رهگذری را ببری...!

یک “تو” وسط زندگی ام گم شده است

بعد از تو جهان دیگری ساخته ام

آتش به دهان خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند

یه چیزهایی هست که آدم دوست داره فقط با یه نفر داشته باشه
با یه نفر که اهلش باشه
حالا بگو در حد یه چایی خوردن …
با اهلش که باشی دلت هم اهل میشه
حالت رو به راه میشه
دوتا اهل که با هم باشن ریزترین چیزا هم از دستشون در نمیره
ریزهای همدیگرو پیدا میکنن و به هم گره اش میزنن
اگه نا اهلش بیاد گره باز میشه …

تـَـخــتـے ڪہ هـَـر شـَـبــــ
تــنــهــا
بــا یــادِ کــســے روش بــخوابـے
تـَـخــتـــ نـیسـ ــتـــ…
تــابــوتــه…5+