دیوار کاربران


parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۸

parniyankhanom :
امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا !
بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او!
پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش !
اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش !
و روزى پر برکت در زندگیش
آمین
+

الهی امین

afshin17
afshin17
۱۳۹۳/۱۰/۱۸

امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا !
بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او!
پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش !
اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش !
و روزى پر برکت در زندگیش
آمین
+

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

اید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت سهراب سپهری

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

همه رنج‌ها از این شد که ورقِ خویش می‌خوانید، ورقِ یار نمی‌خوانید!

همه فدای آدمی‌اند و آدمی فدایِ خویش!

از مقالات شمس تبریزی

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد/ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ!/ شفایی اصفهانی

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

ر اَشکال ، خط مستقیم از هر شکلی به حقیقت نزدیک تر است ،

چون بی انتهاست !

به آخرش مطمئنن نخواهم رسید ....

مطمئنن !

پس چرا می روم ؟

چرا ؟

چون رسالتم در رفتن است.

چه در سطح

چه در ارتفاع .

در سطح با دل و در ارتفاع با ذهن .

به دنبال چه ؟

درختان می گویند بهار

پرندگان می گویند ، لانه

سنگ ها می گویند صبر

و خاک ها می گویند مصاحب

و انسان ها می گویند «خوشبختی»

امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

در طلب نور !

ما نه درختیم

و نه خاک .

پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

باید در حریم خودمان جستجو کنیم ،

خوشبختی ای که کلمه نیست !

زیرا طَلَبش ، قبل از کشف کلمه ،

همراه انسان متولّد شده است .....



از : حسین پناهی

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم

وبه سوی بی سوی تو می آیم

معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و

مجهول چشم ....
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من!
کاکل زرتشت!
سایه بان مسیح !

به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان ...

parniyankhanom
parniyankhanom
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

parniyankhanom :
بهتر نیست بگیم انسان ممکن الخطاست.
بهرحال مرسی قشنگ بود.

زیبا بود

AminFarhadi
AminFarhadi
۱۳۹۳/۱۰/۱۵

parniyankhanom :
یادمان باشد که ،
◊من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
◊من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
◊من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
◊چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
◊و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
◊تو هم به یاد داشته باش
◊منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
◊تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
◊لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
◊و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
◊و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
◊ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
◊می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
◊می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
◊چرا که ما هر دو انسانیم.
◊این جهان مملو از انسان‌هاست ،
◊پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
◊تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
◊قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
◊دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
◊حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
◊دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
◊چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
◊نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
◊من قابل ستایشم، و تو هم……
◊یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.
◊اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،نامت را انسانى باهوش بگذار

بهتر نیست بگیم انسان ممکن الخطاست.
بهرحال مرسی قشنگ بود.