بلاگ كاربران
سرباز قبل از اینكه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت :
پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم
ولی خواهشی از شما دارم
رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم
پسر ادامه داد : ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید
او در جنگ بسیار آسیب دیده است
و در اثر برخورد با مین یك دست و یك پای خود را از دست داده است
جایی برای رفتن ندارد
و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی كند
پدرش گفت : ما متاسفیم كه این مشكل برای دوست تو به وجود آمده است
ما كمك می كنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا كند
پسر گفت : نه ؛ من می خواهم كه او در خانه ما زندگی كند
آنها در جواب گفتند : نه ؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود
ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم
اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند
بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش كنی
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع كرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند
چند روز بعد پلیس نیویورك به خانواده پسر اطلاع داد
كه فرزندشان در سانحه سقوط از یك ساختمان بلند جان باخته
وآنها مشكوك به خودكشی هستند
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورك پرواز كردند
و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشكی قانونی مراجعه كردند
با دیدن جسد ؛ قلب پدر و مادر از حركت ایستاد
پسر آنها یك دست و پا نداشت
الکی مثلا ناراحتم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
الکی مثلا کلاس گذاشتم
برا چی جواب منو ندادی
الکی مثلا ناراحتم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خواهش میشه<<<<<<<<>>>>>>>>>>>>>>
دمت گرم دادا حالا این فازا به ما نمیخوره؟ این فازا را خدا ساخته برا من.
ممنون داستان زیبایی بود...
ای بابا
مرسی داداش
رفیق ...............
عجباااا
خیلی هم خووب ... باشی ...