دیوار کاربران


amir92
amir92
۱۳۹۳/۰۳/۲۲

کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت

مـــی دانــســـت ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان

تحـــمـــل خــویــشتــن است . . .

amir92
amir92
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

گاه زهر هم طعم تلخ گریه هایم را نمی فهمد

amir92
amir92
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

مثل ساحل آرام باش تادیگران مثل دریابی قرارت باشند...

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم

غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم .

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۳/۰۳/۲۰

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست محمود / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت

farid2218
farid2218
۱۳۹۳/۰۳/۲۰

هر آدمی تو زندگیش یه بی معرفت
داره
که اون بی معرفت
دوست داشتنی ترین آدمای روزگاره !
بی معرفت ، به یادتم . . .

farid2218
farid2218
۱۳۹۳/۰۳/۲۰

حتی به سایه خودتون هم دل
نبندید
.

.
.
.
.
.

.

.

. چون وقتی همه
جا تاریک بشه اون هم تنهاتون میذاره

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۳/۰۳/۲۰

از عجایب زنها اینه که
مجتمع های تجاری رو طبقه به طبقه و مغازه به مغازه میگردن
بعد که از خرید میان برن خونه میگن :
“اووووه ماشین چقدر دوره”

amir92
amir92
۱۳۹۳/۰۳/۲۰

نه تقصیر حوا بود، نه تقصیر آدم، نه تقصیر شیطان…تقصیر سیب بود!؟!!

babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۱۹

می خواهم زندگی ام را تصفیه کنم

تا هر چه می ماند خوبی های من و تو باشد

می خواهم از نو ببیینم

تا هر چه می بینم زیبایی باشد

می خواهم فرش های خاک گرفته زندگی را بتکانم

تا رنگ ها و طرح های اصیلش نمایان گردد

می خواهم سختی ها را درز بگیرم

تا هر چه آسان گرفتن است رو بیفتد

می خواهم دلها یمان را بسابم

تا مثل قدیم ها نرم نرم شود

می خواهم در قلب هایمان توری بگذارم

تا هیچ وقت دوده نگیرد

می خواهم پنجره نگاه مان را باز کنم

تا بهار دوستی مان پشت در نماند

دوستان من ،
مثل " گندمند "

یعنی یک دنیا برکت و نعمت ،
نبودن شان ، قحطی و گرسنگی است ،

و من چه خوشبختم که خوشه های طلائی گندم دراطرافم موج میزند ،
مهربانى تان را قدر میدانم وآنرا در سیلوی جان نگهداری خواهم کردتقدیم به همه