دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

تکیه گاهم باش!

میخواهم سنگینی نگاه این مردم حسود شهر را

توهم حس کنی

این مردم نمیتوانند ببینند

دستهایمان تا این اندازه به هم می ایند!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

مرد بايد با وجود همه ي غرورش،مهربون باشه…
باوجود همه ي لجبازيش،وفادار باشه…
باوجود همه ي خستگي هاش،صبور باشه…
باوجود همه ي سختي هاش،عاشق باشه…
مرد بايد محکم باشه…
بايد تکيه گاه همسرش باشه…
مرد بايد،”مـــرد” باشه…
همين….

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...
اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟
پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے
" Enter "
هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

احساس ادما خاصه
مثل شیشست
اما بی صدا میشکنه
که اگه شکست حتی اگه خودتم بکشی نمیتونی درستش کنی
خیلی سخته یه نفر که همه دنیاته که فکر میکنی همه زندگیشی بفهمی خیالت خیال بوده
همه سختیارو تحمل کنی همه حرفا همه اتفاقا بگی همه یه طرف عشقم یه طرف اون همه اینارو جبران میکنه وای به روزی که حس کنی اونم همون طرفیه که بقیه هستن و تو تنهای تنهایی
وای به اون روزی که دیگه هیچ دلیلی برای قانع کردن خودتو دلت برای رفتاراش نداشته باشی
وای به روزی که بفهمی تنهایی تنهای تنها
اون روز میشکنی پودر میشی له میشی
اما پاشو
قوی باش
خودت زندگیتو بساز
اشکاتو برای خودت و تنهاییت نگه دار
این روزا هیچ کس هیییییچ کس غمخوار کسی نیست جز خودت

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

آسمان را به یاد داری؟ همان که هر گاه دلت می‌گیرد حال ابرهایش را می‌فهمی همان بیکرانی که هر گاه دلت برای پروردگارت تنگ می‌شود نگاهش می‌کنی همان سیاه تاریکی که هرگاه مهتابش را می‌بینی رویاهایت جان می‌گیرند همان آسمانی که ابرهایش برای تپیدن قلب تو قطره قطره آب می‌شوند همان جایی که بی‌نهایت دید چشم‌هایت را در افق‌هایش می‌بینی همان راه پیچ در پیچ و پر ستاره‌ای که هرگاه دستانت را به سوی الهه‌اش دراز می‌کنی آسمان با تمام ستاره‌هایش تسلیم دستان توست
و این خداوندگار است که وسعتش در زمین و آسمان‌ها جا نمی‌گیرد اما قلب تو، تا همیشه، خداوند را در خود جای داده تا خدا در قلب توست آرزوهایت نخواهند مرد تا او نگاهت می‌کند تو نخواهی افتاد و اگر روزگاری تو را در شکست انداخت بدان این نیز آغازی است پر شورتر و تولدیست از جنس جاودانگی...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۳

مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ....

وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۲

گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۲

گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۰۲

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!