بلاگ كاربران


چشمهایم را به انسانی بدهید
که هرگز طلوع آفتاب،
چهره ی یک نوزاد و
شکوه عشق را در
چشم های یک زن ندیده است. 
قلبم را به کسی هدیه بدهید
که از قلب جز خاطره ی 
دردهایی پیاپی و آزار دهنده 
چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید
که او را از تصادف ماشین
بیرون کشیده اند و کمکش کنید
تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. 
کلیه هایم را به کسی بدهید
که زندگیش به ماشینی 
بستگی دارد که هر هفته خون او
را تصفیه می کند. 
استخوان هایم، عضلاتم،
تک تک سلول هایم و اعصابم
را بردارید و راهی پیدا کنید
که آنها را به پاهای 
یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید،
سلول هایم را اگر لازم شد،
بردارید و بگذارید به رشد
خود ادامه دهند تا به کمک 
آنها پسرک لالی بتواند
با صدای دو رگه فریاد بزند
و دخترک ناشنوایی 
زمزمه ی باران را روی 
شیشه ی اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند
بسوزانید و خاکسترم را
به دست باد بسپارید،
تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از
وجود مرا دفن کنید بگذارید
خطاهایم، ضعفهایم و 
تعصباتم نسبت به
هم نوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان 
و روحم را به خدا بسپارید
و اگر گاهی 
دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید
یا به کسی که نیازمند شماست
کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم
برایم انجام دهید، 
همیشه زنده خواهم ماند..

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


amitis_love
ارسال پاسخ
H1367
ارسال پاسخ

ممنون