بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
دردی که شیرینه !!!!
- تعداد نظرات : 12
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۴/۳۰
- نمايش ها : 534
نمیدونم تا حالا به سرتون اومده یا نه...
ولی امیدوارم که هیچوقت تجربش نکنین...
احساس پوچی...بی هدفی...بلا تکلیفی...
با خودت...با خدات...با همه مشکل داری...
من این روزا این حس و حالو دارم..
حس بدیه...نمیدونی چکار کنی...
مثل بید با هر بادی میلرزی و
مثل پر کاه به هر سویی پرواز میکنی
که شاید دریچه نجاتی باز شود
که شاید دستی تورا نجات دهد
واز بیخود به خودت کشاند
احساس میکنم که افسرده شدم
هیچ چیزی شادم نمیکنه
به هیچ چیز دلخوش نیستم
حتی زندگی برایم سخت شده
نفس کشیدن برایم دشوار شده
خودمو تنها میبینم با کوله باری از غم...
درد...تنهایی امااااااپراز عشق...
البته نمیدانم چه حکمتیست که من دارم
چون هرجا که عشق باشه غم و غصه از اونجا دوره
ولی چون من با همه فرق دارم
پس عشقم هم با بقیه فرق داره
قصه عشق من پراز غم و درده
البته دردی که شیرینه ولی
دیگه داره تلخم میکنه
میدونم که صد در صد پایان تلخی در انتظار
من و عشقم هست
دور وبرم پره از آدمهای جور واجور
آدمهایی که دوستشون دارم و دوستم دارن
پدر، مادر، ................
ولی اونی که باید باشه نیست...
کسی که روحمه...نفسمه...آرامش قلب خستمه...
شاید بگین که بی انصافم و نا شکر
ولی نه...باور کنین هرگلی بو و خاصیت خاص خودشو داره
پدر و مادر و بقیه جای خودشونو دارن
هیچکس نمیتونه جای خالی کس دیگه ای رو پر کنه
نه...نمیشه...
میخوام از اینجا باهاش حرف بزنم
حرف دلمو...
نفسم...این روزا حس عجیبی دارم
یه حسی که بهم میگه که قرار نیست به آینده برسم...
حس اینکه وقتم کمه و راه بسیار
حس سفری بی برگشت
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری بی همراه
سفری سخت
سفری جان فرسا
ولی من که به معجزه عشق ایمان دارم
هراسی نیست در من
مرا باکی نیست
آری هیچ در کوله بارم نیست
اما نه خدایا
ره توشه ای دارم
عشق!!!
عشقی که تو خود به من هدیه کردی...
عشقی زمینی که مرا به معراج دلت کشاند...
عشقی بی فرجام که مرا به وادی جنون کشاند
نه نه هیچ نگرانم نیست
شاید این است رسالت عشق من...
عشقی که منشا الهی دارد
ومن زمزمه کنان:
که آری ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت ور نکاری گل من
علف هرز است که در آن میروید...
ومن اکنون فریاد زنان که ای عشق پاک من
من تورا که نه در ذهن که در روح و روانم کاشته ام
وهیچ باکم نیست از فرجام این عشق آسمانی...
چند کلامی به زبان ساده برایت مینویسم
که دیگر خسته شدم از رعایت نکات که مثلا
بفهمانیم که ماهم آری..سرمان میشود
عزیز دل من
بدان که تنها امید قلب خسته من تویی
مایه آرامش روح و روانم تویی
بدان که دیگر منی وجود ندارد و
سراپا تویی
تویی که منو با خودم..با خدام ..با عشق اشنا کردی
توبودی که معنای پاک بودن و پاک زیستن رو نشانم دادی
نه هیچ ترسی ندارم از حرف و کنایه های مردم و
با تمام نیرو داد میزنم که:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هردوجهان آزادم
خیلی دلم گرفته بود...ببخشید اگه زیاد شد و به دل میزنه ولی اینو نه برای تعریف و تمجید که عالی بود و زیبا بود و این حرفا ننوشتم بلکه برای دل بدبخت خودم نوشتم و هر کس که عشق مهمان دلش باشد می داند که چه می گویم و دردم چیست. تازه باز اونجوری که خواستم نتونستم حرفامو بگم
کارت عالی بود...
من میدونم تو آیندت روشنه...پیشرفت میکنی{trol13}
mersi abji manoonam ke oomadi sar zadi
(67}
اولین بلاگ مبارک...
کارت عالی بود...
من میدونم تو آیندت روشنه...پیشرفت میکنی
مـــــــــــــــــــــــــرسی داداش گلم..بیخیال دتیاآآ
دستت طلا
ازین بهتر نمیشد..مرسی
nokaretam dadash fadaei dai hezarta
mamnoon dadash
به خدا معشوق من اون بالاییست
{67}
mersi az hozooretoon
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود . کیف کردم..
دستت طلا
ازین بهتر نمیشد..مرسی
دل خوش به عشق شما نیستم ای اهل زمین!
به خدا معشوق من اون بالاییست
{69}
Tavalode avalin bloget mobarak