پوست کنار ناخن از خیانتکار ترین پوستهاست

اولش فقط یه ذره گوشه ى ناخنه اما تا میکشیش تا زیر زانوت میاد پایین !

امروز دست خط خودمو بردم دارو خونه …
بهم دارو داد

مردونگی به این نیست که رو زنت دست بلند کنی …
اگه مَردی با پا بکوب تو صورتش

ﺷﻤﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ” ﻫ ” ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺗﺎﯾﭗ ﮐﻨﯽ ، ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﻩ . ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺯﺑﺎﻧﯿﻪ ﺧﺐ ؟
ﻫﻬﻪ

تو صف نون بودم دیدم دوتا پسر هفت هشت ساله سر نوبت با هم بحث میکردن …
اولی : برو بابا !
دومی : به من نگو بابا به من بگو عمو ،
وقتی میگی بابا من نسبت بهت احساس مسئولیت پیدا می کنم
من ۸سالم بود پشت کمدمو به امید راه پیدا کردن به سمت سرزمین نارنیا بررسی میکردم

برای داشتن تو باید دل تمام مردم شهر را بدست می آوردم..!

چون برایت مهم نبود من چگونه هستم..

مهم حرف مردم بود..

کاورشو

همه‌ی مداد رنگی‌ها مشغول بودند

به جز مداد سفید

هیچ کسی به او کار نمی‌داد

همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمی‌خوری...!"

یک شب که مداد رنگی‌ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند

مداد سفید تا صبح کار کرد

ماه کشید...

مهتاب کشید...

و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک‌تر شد

صبح توی جعبه‌ی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد.

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
از آن کوچه که هیچ
مهتاب که نه
حتی شبهای سرد زمستان هم
از شوق دیدارت
به دنبال تو گشتم
.
هرچه فکر کردم یادم نیامد
از کدام کوچه به خلوت ،
لب کدام جوی
با تو نشستم
.
دیگر ماه در آب نبود
دیگر آواز شباهنگ نبود
فقط آه بود ..آه
.
یادم آمد گفتی
از این راه حذر کن
به این عشق نظر کن
.
در رویایم سفر کردم
عشقت را هدر کردم
غلط کردم
غلط .........
.
نا گه در تاریکی شب
پس کوچه بن بست
تو را دیدم
خمیده و رنجور
با چادری نمور
.
تنم لرزید
اشکم فرو ریخت
آهی کشیدم
من با تو چه بد کردم
.
با خودم
زر لب گفتم
به فریدون بگویید
دیگر مهتاب نمانده
دیگر جوی آب نمانده
هر چه هست
سردی و تاریکیست
دیگر بی عشق از آن کوچه
چگونه باید گذر کرد ............

ماشـــــــــالا ملـــــــــت لبنياتــــــــــــــــــے شـــــــــدن

همـــــــــہ حـــــــــرفا از دمـــــــــ

كشــــــــــــــʘ͜͡ʘـــــــــــــكـــ!!