بلاگ كاربران


هوا بارانی است و فصل پاییز 
گلوی آسمان از بغض لبریز 
به سجده آمده ابری که انگار 
شده از داغ تابستانه سرریز 
هوای مدرسه ، بوی الفبا
صدای زنگ اول، محکم و تیز 
جزای خنده های بی مجوز
و شادی ها و تفریحات ناچیز 
برای نوجوانی های ما بود 
فرود خشم و تهمت های یکریز 
رسیده اول مهر و درونم
پر است از لحظه های خاطرانگیز 
کلاس درس خالی مانده از تو
من و گل های پژمرده سر میز 
هوا، پاییزی و بارانیم من
درون خشم خود زندانیم من 
چه فردای خوشی را خواب دیدیم 
تمام نقشه ها بر آب دیدیم 
چه دورانی ، چه رویای عبوری 
چه جستن ها به دنبال ظهوری 
من و تو نسل بی پرواز بودیم 
اسیر پنجه های باز بودیم 
هم او بازی که با تیغ سرانگشت 
به پیش چشم های من تو را کشت
تمام آرزو ها را فنا کرد
دو دست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشیدی
به نا گه از کنارم پر کشیدی
به دانه دانه اشک مادرانه
به آن اندیشه های جاودانه 
به قطره قطره خون عشق سوگند 
به سوز سینه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد 
به قلبم از غمت صد چاک افتاد 
بگو، بگو، آنجا که رفتی شاد هستی؟
در آن سوی حیات آزاد هستی؟
هوای نوجوانی خاطرت هست؟
هنوزم عشق میهن در سرت هست؟
بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست؟
تبر تقدیر سرو و سبزه ای نیست؟
کسی دزد شعورت نیست آنجا؟
تجاوز به غرورت نیست آنجا؟
خبر از گور های بی نشان هست؟
صدای زجه های مادران هست؟
بخوان همدرد من، هم نسل و همراه 
بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاییز 
گلوی آسمان از بغض لبریز 
من و میزی که خالی مانده از تو 
و گل هایی که پژمرده سر میز

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


zahra114
ارسال پاسخ

شعر قشنگی بود اما غم عجیبی توش نهفته اس