بلاگ كاربران


  • کپی ممنوع

  • اگه یه روز مامان شدم دختر داشتم به دخترم میگم : ببین عزیزم یه وقت اگه بزرگ شدی اگه خوشگل شدی اگه به سن ازدواج رسیدی اگه دیدی چند نفر میخوانت اونیو انتخاب نکنی که ماشینش خفنه ها اونیو انتخاب نکنی که باباش پولداره ها اونیو انتخاب نکنی که سرش شلوغه ها اونیو انتخاب نکنی که میگه بیا خونمونا اونیو انتخاب نکنی که همش اشکتو در میاره اونیو انتخاب کن که قلبشو بهت هدیه میده اونیو انتخاب کن که وقتی نا…
  • زیرکی دانشمند فاضل در مقابل خانم جوان و زیبا

  • دانشمندی فاضل و نویسنده اندیشمند نقل وقول می‌کند که روزی امام صدر در یک کلیسا (یا دانشگاه) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد که همه را مجذوب نمود. اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این حرکت یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت: من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم! او بلافاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز ک…
  • عشق شیخی ساده به دخترکی بی دین

  • جوانی ساده که ناگهان مجذوب دخترکی شد، او نتوانست نگاهش را از وی بردارد، لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت. پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. جوان خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت او از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با تو…
  • دنیای بی ارزش

  • زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتومبيل جديدش بود كودك 4 ساله‌اش  تكه سنگي را برداشت اون  بر روي بدنه اتومبيل خطوطي انداخت مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده. در بيمارستان به سبب شكستگي‌هاي فراوان  انگشت‌های دست پسر قطع شد، وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را دي…
  • حتما ببین

  • آن روز ما پیروزیم که دلامون با هم یاره / بین قلب های ما پل به جای دیواره . . .   . . . من دلم میخواد خستگی را بفشارم در مشت ، غصه ها را در باد فاتح قلعه بی روزن تردید شوم ، من دلم میخواهد بیداری هم چون رویا شیرین باشد . . . . . . بار دگر ما را کلک زد دم از یک اتفاق مشترک زد برای لحظه ای با تو شکفتن هزاران بار قلبم را محک زد . . . . . . ببندم شال و میپوشم قدک را / بنازم گردش چرخ و فلک را بگردم…
  • عشق یا انتخاب

  • ما دو نفر فامیل هستیم از بچگی با هم بزرگ شدیم  ولی تو شهر های مختلف اون تهران و من شهرستان.  ولی از همون اوقات بچگی فقط زمانی که درس داشتم تو  شهری که زندگی میکردم بودم بعدش تهران بودم و پیش اون  از همون زمان بچگی به شدت دوسش داشتم به حدی که  حاضر بودم از همه چیم به خاطر اون بگذرم اونم من و خیلی  دوست داشت اون یه پسر ساده دوست داشتنی بود و خیلی  هم مهربون خ…
  • یادگار عشق

  • بازم امشب نمی تونم بخوابم بازم فکرت شبیه درد میشه برای من که فکر بودَناتم چقدر روح اتاقم سرد میشه   دوباره حس دلتنگیِ تلخی داره روی سرم آوار میشه یه چیزایی شبیه فاصله هست که بین ما دوتا، دیوار میشه   چقدر عکست شبیه زندگی بود نگاهی آشنا، معصوم، زیبا نگاهت حاملِ حسی لطیفه شبیه قاصدک، گنجشک، دریا   یه چیزای قشنگی مثل بارون یه وقتایی برام مثل تو میشن هنوزم تو خیابونا که میرم یه وقتا آدم…
  • باران عشق

  • پشت پنجره ایستاده بودم و به باریدن باران نگاه میکردم قطره های باران پست سر یکدیگر به شیشه پنجره میکوبید ناگهان به یاد خاطراتمان افتادم که عاشق باران بودی، عاشق بوی خاک بودی وقتی باران می بارید دستهایمان را در هم می فشردیم و زیر باران قدم میزدیم و از اینکه قطره های باران به صورتت میخورد لذت میبردی وقتی خیس خیس میشدی تو را در آغوشم می گرفتم تا با گرمای تنم، تن خیس و سردت را گرم کنم ... میگفتی وقتی …
  • چرا از خلاقیت خودمون استفاده نکنیم

  • سلام خدمت بچهای همخونه ی سوال ایا بهتر نیست ی متلب 2 بار تو سایت نباشه بهتر نیست همه فکر کنن بهتر نیست تقلید کپی رو از زندگیمون ورداریم ما مگه چیمون از اون شاعر یا نویسنده کمتر برای خلق یک اسر بخودمون ایمان داشته باشیم ای دوست عزیز بدان انسان فقط خدا نمیشه  …