دیوار کاربران


mojiBnD
mojiBnD
۱۳۹۲/۱۱/۱۲

دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !

71mamad
71mamad
۱۳۹۲/۱۰/۰۸

درد می کشم ، درد !
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست !
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد
ناباب نبود ،
اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که
ماندنی نیست ، همین . . .

sina21
sina21
۱۳۹۲/۱۰/۰۴

گو به حضرت استاد ما به یاد توایم
تو نیز یادی از ان عهد اشنایی کن
نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست
بیا و با غزل سایه همنوایی کن

aarash
aarash
۱۳۹۲/۱۰/۰۴

باز باران بی ترانه . . .
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم باز ماتم. . .
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست . .
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست . . .
نمی فهمم. . .
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق عاشقی دارد. . .
نمی دانم. . .
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست. . .
نمی فهمم. . .
یادم آرم روز باران را
یادم آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای لقمه ای نان. . .
مادرم افتاد. . .
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود. . .
نمی دانم. . .
کجای این لجن زیباست. . .
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست. . .
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست

hadishop
hadishop
۱۳۹۲/۱۰/۰۴

دختر که باشی:
اگر زیبا باشی, عطسه کردنت را هزار نفر لایک میکنند ؛
... اما قیافه که نداشته باشی, عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد..
پسر که باشی:
اگه پولدارباشی قیافه ی زشتت از گلزار هم خوشگل تر دیده میشود ؛
بی پول باشی فقط کامنت آگهی ترحیمت لایک میخورد..

0Reza
0Reza
۱۳۹۲/۰۹/۲۴


mojiBnD
mojiBnD
۱۳۹۲/۰۹/۱۸

عشق یک فریب بزرگ و قوی است دوست داشتن یک صداقت راستین وصمیمی
عشق در دریا غرق شدن دوست داشتن در دریا شناور شدن است
عشق بینایی را میگیرد دوست داشتن بینایی میبخشد

abbas69
abbas69
۱۳۹۲/۰۹/۱۸

عیب نداره که " تنهایی "

عیب نداره که شبا بدون " شب بخیر " می خوابی ...


عیب نداره که جمله ی "دوستت دارم " رو نمیشنوی ...


عیب نداره که دلش دیگه برات " تنگ " نمیشه ...


عیب نداره حرفاتو باید تو تختت با " خودت " بزنی ...

عیب نداره زیر بارون بدون ☂ ، باید " تنها " خیس شی ...

عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ...

عیب نداره گلم ، " خدا بزرگه " اونم تنهاست ،

بدون شب بخیر می خوابه ، دوستت دارم های تورو

میشنوه و دلش برات تنگ میشه !

حرفاتو به اون بزن ، زیر بارون باهاش قدم بزن....

.
.
.
.

hossein0011
hossein0011
۱۳۹۲/۰۹/۱۷

♥+ √ + √ + √ + √ +♥

!

!

!
____________»»♥

غمگینم همانند گمشده ای

که بجای اینکه دنبالش بگردند ،

بیشتر فراموشش میکنند …

»»+5
>><<

majidby
majidby
۱۳۹۲/۰۹/۱۷

آمد به دیدارم، ولی همراه اندوه
آمد، ولی با دیدگان «شسته در اشک»
آمد، ولی همچون گل «پائیز دیده»
شادابی اش «بر باد رفته» -
رنگش «پریده»

گفتم: شگفتا! ای دلارام، ای پناهم –
این سایه ی غم چیست در موج نگاهت؟
کو آن لبان سرخ و آن لبخند گرمت؟
این خستگی از چیست در چشم سیاهت؟

از گفته ی من لحظه ای بر خویش پیچید.
همراه آهی –
اشکش چو مروارید، روی گونه لغزید –
گفت: آمدم عشق تو را بدرود گویم
اینک بدان این «آخرین دیدار» ما بود
زیرا که من در «پنجه ی تقدیر» اسیرم
من در حصار «سرنوشتم»
از رفتن راهی که دارم ناگزیرم

آنگاه با چشمی غم آلود –
با بازوان مرمرین، آغوش بگشود –
خود را در آغوش من افکند –
لب بر لبم سود –

دست «من» و «او» حلقه شد در گردن هم –
اشک «من» و «او» در هم آمیخت
هر بوسه اش در جان من غوغا برانگیخت
دیدم به چشم خود عروس شادمانی –
از پیش ما بگریخت، بگریخت –
کاخ امید ما فرو ریخت.

با گریه گفتم:
ای «آخرین دیدار» پر رنج!
پایندگی کن
تا از نگاهش توشه ی «فردا» بگیرم
تا بر شب زلفش ز چشم اختر ببارم
تا بوسه ی شیرین از این لب ها بگیرم
تا با لبم با «گونه» اش بدرود گویم
وز سینه اش عطر «گل حمرا» بگیرم.

ای «آخرین دیدار» پر رنج! –
پایندگی کن
تا از لبش داروی بیتابی بجویم
تا گیسوانش را به کام دل ببویم
تا از دو چشمش قدرت «ماندن» بخواهم
تا با نگاهش راز جاویدان بگویم.

«او» رفت و دیدم –
دیگر پس از او، باغ پر بار محبت –
بی بار و برگ است.
وآن لحظه های پرشکوه آشنائی –
در کام مرگ است.

او کم کمک از دیده ی من دور میشد –
اما به هر چندین قدم با خنده ای تلخ –
میکرد سوی من نگاه گاهگاهی.
او بود و چشمی خسته در موج سکوتی
من بودم و اشکی نشسته در نگاهی.