دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

برای دوست داشتنت،،،،
محتاج دیدنت نیستم،،،،
اگر چه نگاهت آرامم می کند،،،،!
محتاج سخن گفتن با تو نیستم،،،،
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند،،،،!
دوست دارم بدانی،،،،
حتی اگر کنارم نباشی،،،،
باز هم نگاهت می کنم،،،،
صدایت را می شنوم،،،،
" تو " همیشه با منی،،،،!!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

آری
خورشید مرده بود
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین که از قلب ها گریخته
ایمان است.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

صدا بزن تو مرا عاشقانه منتظرم
همیشه از ته دل صادقانه منتظرم

ندیده ام زتو تصویر ساده ایی حتی
منم به رسم زمان ناشیانه منتظرم

شنیده ام که صدایت طنین زیبائیست
بخوان ترانه بخوان شادمانه منتظرم

به یک اشاره تو من هماره پا برجا
برای فتح دلت خالصانه منتظرم

بریدن از توو عشقت حماسه میخواهد
مرو تو از بر من عاجزانه منتظرم

من از شمیم تنت از شباهتت به بهار
نگفته ام غزلی شاعرانه منتظرم

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﺮﻳﻦ ﺯﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻢ،
ﺩﺳﺖ ﺧﻄﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﺑﺮﺍﻳﺶ :
"ﺯﻭﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩ
ﻃﺎﻗﺖ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ".
ﺯﻥ ﻫﺎ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ :
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺭﺍ
ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ..
ﺯﻥ ﻫﺎ
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ !
ﺩﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯿﭙﯿﭽﻨﺪ؛
ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺩﺭﺩ ﯾﮏ ﺯﻥ،
ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻮﺍﺷﮑﯿﺴﺖ
ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺻﻔﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻳﺎﺑﻨﺪ !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

ساده بپوش...
ساده راه برو...
اما دربرخورد بادیگران ساده نباش..
زیرا سادگیت رانشانه میگیرند؛؛
برای درهم شکستن غرورت

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

7 پندزیبا
شب باش
درپوشیدن خطای دیگران
زمین باش
درفروتنی
خورشیدباش
درمهرودوستی
کوه باش
درهنگام خشم وغضب
رودباش
دریاری به دیگران
دریاباش
درکنارآمدن بادیگران
خودت باش
همانگونه که مینمایی

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

اگر کسی هست که نمیتوانی ببخشی‌اش
اگر چیزی هست که نمیتوانی ببخشی‌اش
اگر نمیتوانی خود را ببخشی
بدان هرگز طعم خوشبختی را نميچشي
اگر با گذشت کردن کسی کوچک ميشد
خدا تا این حد بزرگ نبود

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۳

اگر احساس غم و اندوه،
و تاریکی در دل داریم،
شاید به قدر کافی در آسمان زندگی
اوج نگرفته ایم ..

چون آن بالاها وقتی از ابرها گذرکردیم،
همیشه آفتاب،
همچنان با مهربانی و گرمی میتابد ..

0Arta
0Arta
۱۳۹۵/۰۸/۰۲

شما با تیغ میفتے بہ جون دستات
من با دندون میفتم به جون لبام...!


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۸/۰۲

توی بیمارستان از دختره پرسیدم عزیزم چت شده ؟‌
با هزار ناز و افاده
گفت :‌توی جکوزی بودم خواستم بیام بیرون خوردم زمین سرم شکست…
خواهرش از اون طرف داد میزنه
میگه : دروغ میگه توی صف نذری قابلمه خورده توی سرش