دیوار کاربران


shantiya
shantiya
۱۳۹۲/۰۹/۱۹

مورد داشتیم

دختره بعد از دیدن فیلم +18 رفته تست حاملگی داده

مسخره هم خودتی ...

shantiya
shantiya
۱۳۹۲/۰۹/۱۹

بالاخره یه روز زنگ میزنم چین ،
اون یارو که گوشی رو برداشت گفت 你好
من میگم 陰莖 !
گوشی رو قطع میکنم . بفهمه دنیا دست کیه
ما خر نیستیم که این جنس های بنجلشو بندازه بهمون !

بعععله من یه همچین آدم وطن پرستی هستم

adidas
adidas
۱۳۹۲/۰۹/۱۷

اگه دلت گرفته ....

اگه احساس تنهايي ميكني....

اگه خالي دستات.....

اگه فكر ميكني تمام دراي دنيا به روت بسته شده...

اگه احساس ميكني هيچ كس نيست تا به درد دلات گوش كنه....

واگه دوست داري احساس واقعي عشق رو بدوني

بدون همه ي اينا فقط يه فكر ويه احساسه

خدا هم تنهاست"اما عاشق وديوانه ي معشوق

فقط اينو بدون خدا به اندازه ي تمام تنهايي آدما تنهاست اما اونم منتظر ماست تا بهش سر بزنيم وبهش فكر كنيم همون طور كه اون در تمام تنهايي ها وغصه هاي دنيا با ماست

هروقت دلت پراز غصه هاي دنيا شدبدون خدا يه گوشه داره به حرفات گوش ميده ومنتظره تا براش درددل كني واونو احساس كني

adidas
adidas
۱۳۹۲/۰۹/۱۷

هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقیــــن از بند و از زنـــدان نترســـد
دل عـــاشـــــق بــود گــــرگ گرســـنـه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد

adidas
adidas
۱۳۹۲/۰۹/۱۶

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد ...

sasanarsen
sasanarsen
۱۳۹۲/۰۹/۱۲

خداحافظ همگي..............

a_mohamad1371
a_mohamad1371
۱۳۹۲/۰۹/۱۰

++++5

a_mohamad1371
a_mohamad1371
۱۳۹۲/۰۹/۱۰

در کنار تواَم! دوست‌ من‌
احساسم‌ را با تو در میان‌ می‌گذارم‌
اندیشه‌هایم‌ را با تو قسمت‌ می‌کنم‌
راهی‌ مشترک‌ پیش‌ِ پایت‌ می‌گذارم‌
اما ازآن‌ِ تو نیستم‌
با مسئولیت‌ خود زند‌گی‌ می‌کنم‌

مرا به‌ ماندن‌ مجبور نکن‌! دوست‌ من‌
احساسم‌ را به‌ کفه‌ی‌ قضاوت‌ نگذار
نه‌ اندیشه‌یی‌ برایم‌ معین‌ کن‌
و نه‌ راهی‌ برای‌ درنوشتن‌
به‌ تصاحبم‌ نکوش‌ُ
تعهداتم‌ را نادیده‌ مگیر
اگر از آزادی‌ محرومم‌ کنی‌
دوست‌ من
تو را از بودنم‌ محروم‌ خواهم‌ کرد.

a_mohamad1371
a_mohamad1371
۱۳۹۲/۰۹/۱۰

می نویسم چنان زیبایی
که صخره ها سر راهت آب می شوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجی ها به صخره پناه می برند تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند
می نویسم چنان زیبایی
که تمامی آب ها دهانه ی دریا جمع می شوند تا ورود تو را ببینند
ای رود !
انگشتت را به من ده
به ساحل شعرهای من قدم نه
نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم تر شود
انگشتت را به من ده
بر پله های دفتر من قدم نه
می خواهم گل هایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را
زیر سرانگشتانم حس کنم