بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    من.....

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
  • نمايش ها : 276

بچه که بودم یه روز بابام منو برد بهداری واکسن بزنم ، آقا تا چشمم خورد به آمپول

شروع کردم خون گریه کردن و التماس کردن … چند نفرم زیر بقلمو گرفته

بودن و منم زجه میزدم ؛ تا الکل رو زد به بازوم گفتم کارم تمومه و

به عنوان آخرین حرفم گفتم “یا حسین شهید”

آقا همه پرسنل از خنده موزاییک بود میجوییدن هااااا …

یه همچین آدم کولی ای بودم من یعنی ، بعععله !

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


marmar1352
ارسال پاسخ

wilson :
:-?

داری به کولی بودنم میفکری؟؟؟

wilson
ارسال پاسخ