دیوار کاربران


ashkanmorad
ashkanmorad
۱۳۹۲/۰۹/۱۴

دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت

ashkanmorad
ashkanmorad
۱۳۹۲/۰۹/۱۴

دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت

ashkanmorad
ashkanmorad
۱۳۹۲/۰۹/۱۲

آتش دل
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، به هر سبزه و گلش گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست
گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست
کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست

shadmehr202
shadmehr202
۱۳۹۲/۰۹/۱۲

می‌مـيــرم و هنــوز نگاهــــم به سـوی توست
لب بستــه‌ام ولـی بـه دلــم گفت‌وگوی توست

بـر لـب رسيــده جــان و دل از تـن نـمـی‌كـنـــد
مـسـكـيـــن هـنــوز مـتـصــل تــار مـوی توست

هــــر آرزو كـــه در دلــــــم آمــــد ز يــــاد رفـــت
آن آرزو كـــه مـــانــــــده بــــه دل آرزوی توست

از بـــاغ عـشـــق تــو گـل اگـرچـــه نـچـيــــده‌ام
دل بـر نمــی‌كـنــم كه پــر از رنـگ‌وبـوی توست

ای مــاه مـحـتــرم شمــر ايـن چشـم اشك‌بــار
ايـن اشــــك اعـتـبـــــــار مــن و آبـــروی توست

جـورت كشم بـه مهـــر كه اين خلق‌وخوی مـن
سوزی دلـم به قهـــر كه آن خلق‌وخوی توست

نقـش تـو آن‌چـنـان شـده بـرجستــه در خـيـال
دل رو بـه هــر طــرف كـه كنــد روبه‌روی توست

ای هم‌نـفـس بيـا كه در ايـن واپـسيـن نـفــس
چشمم به راه مانده و در جست‌وجوی توست

زود اسـت آن نـفــس كـه صبـا نـيـــز بــی‌صــدا
خشتــی ز خانـه‌ی تو و خاكـی ز كـوی توست

helaal
helaal
۱۳۹۲/۰۹/۱۲

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم

BadZat
BadZat
۱۳۹۲/۰۹/۱۱

اسم بابام علیِ . هر وقت به مامانم میگم بهم پول بده میگه :

.

.

.

.

.

.

.

.

.

برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن

hafezeh
hafezeh
۱۳۹۲/۰۹/۱۱

درويشي به دهي رسيد.
عدّه اي از بزرگان ده را ديد که نشسته اند......!!!!{62}{62}{62}
پيش رفت و گفت: چيزي به من بدهيد، وگرنه به خدا قسم با اين ده همان کاري را مي کنم که با ده قبلي کردم!!
آنها ترسيدند
هر چه خواسته بود به او دادند. بعد از او پرسيدند: با ده قبلي چه کردي؟!
گفت: از آنها چيزي خواستم، ندادند، آمدم اينجا!!
شما هم اگر چيزي نمي داديد به ده ديگري مي رفتم!!


+5

Maryam1360
Maryam1360
۱۳۹۲/۰۹/۱۱

آسوده حال کسی است
که بردبار وشکیباباشد
‏(بزرگمهر)

ida20
ida20
۱۳۹۲/۰۹/۱۱

به خودت می آیی ...
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند
نه دستی که شانه هایت را بگیرد
نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی همین.......

zahra114
zahra114
۱۳۹۲/۰۹/۰۷

سلام بلاگ جدیدم_زبون دخترای امروزی
www.hamkhone.ir/member/14547/blog/view/66180