در خاطرات آستينم مار ديدم
بذر قناري کاشتم تمساح چيدم

اين دوستان از دشمنان افعي ترند آه
من طعم زهر نيش هر يک را چشيدم

وقتي که حقم را به زور از من گرفتند...
وقتي براي گرگ ها بز مي خريدم
.
.
تا اینکه سقف زندگي روي سرم
ريخت
ديدم که آجر هاي کج را گيج چيدم

بايد بگويم قسمتم اين بود ؟؟نه...نه
يعني خودم اين وضعيت را آفريدم؟؟

دنـیــآ بــآزی هــایـت رآ ســرم در آوردی
گـــرفتنــی هــآ رآ گــرفتــی
دآدنــی هــآ رآ نـــدآدی
حســـرت هــآ رآ کـــآشتــی
زخـــم هآ رآ زدی
دیــگر بـس آســت...
چیــزی نمــآنــده..بگــذآر بخــوآبــم
محتــآج یــک خــوآب بــی بیــدآرم

بابام با عصبانیت گفت : دختر تو از صبح تا شب تو اون ف ی س بوک دنباله چی میگردی!

داداشم گفت: جوابش چهار حرفه.. شوهر!
هیچی دیگه الان بابام منتظره واسش داماد پیدا کنم......

با مامانم رفتیم ماشین لباسشویی بخریم
گیر داده میگه اپل بخر!!!
میگم مگه ماشین لباسشویی اپل هم هست؟؟؟
گفت:سامسونگ چطوری لباسشویی داره اونوقت اپل نداره!!!!!

آمدی آندم به دیدارم که دیگر دیر بود



گفتی از ماندن ولی رفتن مرا تقدیر بود



تو می آیی به بالینم ولی آندم که در خاکم



صدایم میکنی اما در آغوش کفن خوابم

http://www.hamkhone.ir/member/10432/blog/view/83602/



بلاگ جدید گذاشتم سربزنی خوشحال میشم دوستم
ممنون

+5+

تو اگر دلگیری لحظه ای چشم ببند

اندکی اشک بریز و بخوان نام مرا

به تو من نزدیکم نام من یزدان است

+5

اگر کوچکم کنید

بزرگ نمی شوید

بزرگان می دانند

من کودکم نه کوچک!

چه دوستی پایداری دارند کفش ها....

..یکی گم میشود...

..و دیگری محکوم به آوارگی ست....