من به تو بستگی دارم؛حال مرا همیشه ازخودت بپرس...

امشب پر از دلتنگی ام شانه هايت ساعتی چند رفيق؟؟؟

ببند در آن دلت را كه به روی همه باز كرده ای؛من اينجا يخ كرده ام...

كاش ميشد عكس ات ميتونست حرف بزنه اون وقت ميفهميدی از روزی كه گفتم دوستت دارم چند روز گذشته ومن چند صدبار بهش گفتم دوستت دارم.

تنهایی؛من؛دلتنگی؛ميبينی وقتی كه نيستی جمعمان جمع است...

اين روزها شيشه شده ام زود ميشكنم اما بد ميبرم.

ازنبودنت من كه هيچ!ديواری كه به عكست تكيه داده ویران شده...

من با بي تو بودن هاکنارنمی آيم يابمان يا...

يا ندارد!

دلتگی ام را بافاصله مينويسم تافاصله ای بين دلم وتنگی بيفتد؛اين مدار فاصله مورب است؛چندی كه بگذرد ميشود:تنگی دل...

مگر هانشانه جمع نيست پس چرا وقتی باتن جمع ميبندم تنهاخودم هستم وخودم.